ذهن شناور

پیش داوری !

 

دوره دانشجویی بین بچه ها یه دوست اصفهانی داشتیم که خیلی مایل بود تو جمع ما بُر بخوره ، من خیلی از لحجش خوشم می اومد ولی هیچ وقت نتونستم حرفاشو جدی بگیرم مخصوصن که با زرنگی تمام خودشوچنان تو لاک دین و خدا پیغمبر چپونده بود که نگو ! ازون متظاهرای سگ مذهب که خدارو مثقال مثقال می فروشن ! سالن کنفرانس دانشگاه بودیم و یکی از خانما موضوع " تحلیل سیستم ها " رو کنفرانس می داد ، من تازه وارد سالن شده بودم ازجمع پرسیدم : مگه قرار نبود موضوع این جلسه " شبکه " باشه  یه مرتبه اون دوست اصفهانی برگشت و گفت : او گاهیها حاشیه بامِزه تِر اِز اصلِست  گفتم الان اینی که گفتی ترجمه کن ! با یه لبخند ملیح می گه مثلی وقتی که لیسیدن دری بستنی لیوانی اُ خوشمِزه تِر اِز خودی بستنیست گفتم خیلی دلم می خواست به این کلام  قصارت فکر کنم ولی :

                         اون خِساسِته وا  آ بِدجوری خِرابتون کردِست دادا  !!  

 

 

ماهی پرورشی

 

 سه شنبه ای یه شماره ناشناس بهم زنگ زده . حال جواب دادن نداشتم پیش خودم گفتم تو این برف و سرما این بیچاره هم  چه اقبالی داره !  به اکراه : بله ! سلام  ! بفرمایید !  میگه :  به منه ذلیل و شلیل و علیل کمک کنید .  باورم نشد حسا م تویی !!! چطوری پسر ؟ ( این علیلمو .. شلیلم  یه رمزی بود بین ماها وقتی حالمون گرفته بود و نیاز به جلسه مردونه داشتیم ( بدون حضور دوستان مونث )........ با هیجان می پرسم کجایی تو ؟ زنده ای ؟!!! ........ حسام  یکی از دوستای دوران دبیرستانمونه ، پسر باادب ، با کلاس و کلن آرومی بود ، سه چار سالی می شه ازش بی خبر بودم بعد از کلی چاق سلامتی و تیکه کلامای قدیمی با صدای گرفته و بغض آلودی می گه : پیمان دیگه بریدم ، کم آوردم ، نمی دونم از دستش چکار کنم ؟ گفتم تو هنوز درگیری ؟؟ بابا بی خیال ! دست بردار پسر! می گه تو می گی چکار کنم ؟ با این جونه ور ؟ پدرشو می گفت ، حسام پدری داره توپ ! هم خودش هم وضع مالیش ، مردی که عقاید خاصی برای زندگی داره یکی ازین عقاید طلایش !! اینه که هر گز اجازه نمی داد آب تو دل بچه هاش تکون بخوره ، لب نتریده قبل از غول چراغ آرزوی اونارو برمی آورد ازون عجیب تر اینکه آرزو باید از فیلتر تایید و صلاحدید پدر محترم رد می شد که یه وقتایی تغییر شکل یه وقتاییم کلن تغییر ماهیت می داد ! یکی دیگه ازاون باورای بابا ی نمونه این بود که خانواده محترم در همه حال ، لای پنبه امنیت آرامش ، لطافت و راحتی بسرکنه ، اونوقتا که بیشتر دور هم بودیم حسام خیلی پدر نازنینشو تعریف میکرد!! دیگه فحش آپ دیتی نبود که آشکار و پنهان نثار روح و روان زنده و مرده اجداد و خود این بهترین بابای دنیا نکنه جالب اینجا بود که هیچ کس حرفاشو باور نمی کرد و اونو بیشتر اِفه می دونست تنها کسی که خیلی جدی باورش داشت من بودم پدرشو باعث تمام بد بختیا و عامل اصلی ناکامیای خودش می دونست خب خیلی از دلایل و نشونه هایی که می داد درست بود خصوصن که بعضیاشو خودمون دیده بودیم حسام عاشق معماری بود اما به اصرار و خواست پدر پزشکی خوند و چه با زجر، ناگفته پیداس  که رفاه از تو چشم و گوش اینا بیرون می زد اما درک اینم خیلی سخت بود که این موجود به اسم پدر و به برکت جامعه نامتمدن و بهانه دلسوزی و خیر خواهی چه بلایی سر افراد خونواده از جمله این آدم آورده بود تا جایی که عشق این پسر که قرار ازدواج داشتن و چه افسانه ها که برای هم نساخته بودن با یه فوت پدر مثل دود سیگار هوا شد و رفت ، خیلی راحت پدر گفت تیکه هم نیستین و همه چی تمام !

این دیوث بی همه چیز و ........... حرفشو قطع کردم و گفتم : تا حالا ماهی پرورشی خوردی ؟!  یه مکث نسبتن طولانی کرده و میگه خب چه ربطی داره ؟؟؟ گفتم تو که می دونی من خیلی ماهی دوست ندارم اما خیلی خوب فرق ماهی دریا و ماهی پرورشی رو میدونم حالا تو که عاشق ماهی هستی و تو تمام پارتیا برای ماهی خوری همیشه دنبال پایه می گشتی و دخترای جمع بهت لقب " ناخدا " داده بودن چطور ممکنه گوشت شل و خمیری ماهی پرورشی رو تشخیص ندی ؟ !!

انگار که اصلا انتظارشو نداشت با تعجب می گه خب ؟!! یعنی چی ؟

گفتم تا کی می خوای تو استخر پدرت بچرخی و از دستش غذا بخوری و ته استخر بی صدا فحشش بدی ؟! بس کن دیگه دکتر پاشو شورت و کُرستتو جمع کن  بزن به دریا ! اینطوری هم گوشت  تو با مزه می شه هم زندگی ! نمی خوای ؟! پس لال شو همون حوض و پوست میگو و شنای مربعیتو تحمل کن تا قبر و قبرستونتم  پاپی تدارک ببینه !!

فکر کنم بدجوری پریشونش کردم ................ نه !

 

ولی خدایش خیلی نامردیه ! آدم اینطوری با دوستاش تا کنه یکی منو به راه راست رهنمون بشه ! شیتیلشم رو چشام !!

 

پ ن :

 

به جان خودم نفسی می کشم من که مپرس ! آزاد ، سبکبال مثل پرنده ای که تو اوج آسمون بال هاشو بازکرده و خودشو به باد سپرده آدرس این وبلاگ رو فقط دو نفر از کسانی که منو می شناسن دارن اوناهم بسیار آدمای خوش تیپ و با مرام و رازدارن بنابرین خیلی راحت می تونم درباره هرکسی بی ملاحظات و بی دغدغه صحبت کنم (نه که بدشوبگم نه! اما بدون خودسانسوری ) حتی گفتن اسم واقعیشون آی حال می ده نمی دونین ! حالا تا بیان پیدام کنن کلی حرف زدم اونم با ذهن شناور تو فضای خالی !   کی می دونه من چی میگم ؟؟؟

نظرات 2 + ارسال نظر
بید مجنون جمعه 21 دی‌ماه سال 1386 ساعت 02:37 ب.ظ http://from2008.blogsky.com

اون اولی که عالی بود
اون دومی هم کم از اولی نداشت
ولی من اولی رو ترجیح میدم

بیدمجنون عزیز
ممنون از لطف و عنایتت
آره داداش اولی رو باید با آهنگ اصفهونی بخونیش

مرجان جمعه 21 دی‌ماه سال 1386 ساعت 04:14 ب.ظ http://kavir-semnan.blogsky.com/

میگم احتمالا یه کم همچین با این حسام خان تند نرفتى؟

البته من اصولا از اصطلاحاتت خوشم میاد، ولى یه کم لطافت هم بد نیست ها پیمان جان ( چشمک)

هر دوش با نمک بود، ولى اگه یه چیزى بگم میخندى منم اون وقتا که تو ایران بودم، لیسیدن در بستنى لیوانى بیشتر از خودش میچسبید!!!!!!! د د د د نزنى بابا، یه چى گفتم حالا!!!!!

شاد باشى عزیز

خب چرا اونم بعد چند سال بیچاره دلش به من خوش بود که همدردی کنم ! و چه همدردی ای !! ولی راستشو بخوای دیگه حوصله و توان ملاحظم کم شده .................. (مرجان این تلافی بود ؟!!)

منظورت اینه که با بُلدیزر صاف نکنم ؟! اینم به برکت زندگی با ترکای نارنینه ! کمال همنشینه دیگه

ای سمنانیه اصفهانی سابیده ی تورنتو زده ! ( به جای غرب زده )

شاد و تندرست و خوش تیپ باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد