رهایی

عشق ورزیدن بدون قید و شرط

 

راه می رفت و چشم در افق ، غرق در اندیشه های دور بود از سالیان دور ، مرور می کرد و می آمد هر از چند لبخندی چهره اش را ژکوندی می کرد  ، خسته اما ناگزیر ، کمی تند تر قدم بر داشت ، آسمان آبی ، کودکی در ذهن او رقصان و پران ، شاد و خندان ، افتان و خیزان می دوید از رود و باران ، می گذشت از دشت آزاد ، غلت می زد بر سینه سبز چمنزار،  قهقه از مستی و پاکی و بودن ، بی غم و اندوه و افسوس ، غافل از هر رنجی و گاه ، زمین می خورد و دستش می خراشید ... و زانویش و زانوی کوچک و نوپای او ، تو گویی هیچ چیزی از آن بازی ِ لذت بخش ، برایش نیست در دنیا !  راضی ِ راضی ِ راضی  ، آسمان آبی ِ آبی  !

 

رعد می زند ناگاه در آسمان ذهن واکنون نیست دیگر آن لبخند درچهره اش ، خشکید ! دل پر از امید و جوشش ، ذوق و شادی لیک آلوده با دردهای بی شمار ، رنجش و آزردگی . ....... در دل شهر خماری ، خواب آلوده ، که تنها  خواب می خواست، شلخته ! برنتابید ، نظم ِ رقص و برگزید رخوت و سستی و خمودی را  ..............

کو صداها ؟  کو نواها ؟ یک ترانه از دور دستها که برد تا ظهر سوزان ، داغ داغ ، یک روز تب دار ، در عرق ریزان مرداد ، خاطری و یادی از آن روزگاران .......... و هر آن آرزویی ! تا باز گردد با ترنم ِ باران ِ پاییزی ، آنگاه که می گفت : " تو رگ خشک درختا     درد پاییز می گیره  "

آسمان ابری است ، برف می بارد و سرمای آدمکش ، بخار نفسها را بلوری می کند در  دم ، آسمان قهری است ، ابری است ، ابری ِ ابری ِ ابری  ، چشم ها اشکی  ِ اشکی  

 

کو نواها ! کو صداها ! تا باز گوید تا باز خواند : بگذار مارا ،  بگذر از ما !

بگذر ای روزگار تلخ تر از زهر !  بار دگر روزگار ، تا شکر آید  !

باز گردیم ! بار دیگر تا دوباره  تا همیشه ، تا مگر ، هر که خود را باز جوید ، هر که باخود باز گوید :

دست ها ...... ای دستها

 

ای دستهای نوازشگر و مهربان !  ...................................  نوازش کن !

ای آغوش گرم و همیشه باز ! .........................................  در آغوش کش !

ای چهره گشاده و همیشه با لبخند ! ..................................  بخند !

ای چشم های مشتاق و صمیمی برای نگاه میهمان ! .............  بنگر !

ای گوش های شنوا برای خریدن درد آشنا ! ........................ بشنو !  

ای قلب کویری ِهمیشه بخشنده ! ......................................  ببخش !

 

 نوازش کن ! در آغوش کش ! بخند و بنگر و بشنو و  ببخش !        چونان همیشه !

که این نوشت ، سرنوشت توست ، سرنوشتی که خود نوشتی ، داستان بودن ِ با رمز بخشش ، بودن ِ با ِسر ارزش ، بودن ِ با مهر ، بودن ِدر لحظه و آن  ، بودنِ ِ سرشار از عشق که نثار آسمان باید نمود این بار

 

 

خسته ای ؟!!   از چه ؟ 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد