فراترازعشق

 

و تو هی تکرار می شوی اگر زندگی فقط یکبار بود همه چیز تا کنون پایان پذیرفته بود

 

آب غذا آفتاب

 

زندگی ، از روزی آغاز شد !.... چگونه ؟.... نمی دانم ، با چه ؟.... نمی دانم .... تک سلولی ؟ نمی دانم ..... دانه ای در خاک ؟ ..... نمی دانم ، روزی حیات بشرهم ازجایی آغاز شده و قانون پدیده ها می گوید پس ، روزی هم پایان می پذیرد ، هزاران هزار موجود بدنیا آمده اند و مرده اند ، هزاران هزارانسان به مرگ پیوسته اند اما زندگی همچنان تکرارمی شود هر لحظه از میان کائنات و درهمین آن ، هزاران چشم به دنیا باز می شود و هزاران دیگر بسته ! اما زندگی همچنان جاری است ، از میان خنده و شادی ، ناله  و گریه ، زندگی پابرجاست ....... چه چیزی زندگی را دامنه دار کرد ؟ چه چیزی زندگی برزمین را ازآغاز تا کنون تکرار می کند ؟  آنچه که موجب بقای اینهمه موجود ، با وجود اینهمه مرگ می شود و درتعداد ، هر روز فزونی می گیردچیست ؟   س کس ؟! ....... آری س*کس  ،  شک داری مگر؟!  تمام گونه های موجودات از ریز ترین حشرات میکروسکپی تا بزرگترین ماموتها و گوریل های ماقبل و مابعد تاریخ و مدعی ترینشان انسان درتلاقی جنگی تن به تن و شاید نفس گیر ! بدنیا آمده اند ازمعمول ترین نوع آمیزش از دوجنس نروماده ، آمیزش دو جنس مخالف شاید تنها دلیل جریان زندگی بیولوژیک همه موجودات ازجمله انسان است ، بزرگترین و بارزترین و شاید قانع کننده ترین دلیل قدیمی پرداختن به آمیزش و س کس ، تولید کردن یکی مثل خوداست ، یکی مثل پدر یا مثل مادر . اما پس از گذشت هزاران سال چه ؟ آیا انسان هنوزهم فقط دنبال تولید مثل است ؟ فقط به خاطر این تولید باید جنگید ؟ ...... گمان نمی کنم ! شاید کوچکترین دلیلش وجود همجنس گراها است ، برای منکران و مبارزان با این واقعیت تاسف کم است ، نقض این تئوری مختص امروز نیست ، همجنس گرایی پدیده تازه ای نیست که برخی مثل مذهبیون یا ناتورالسیت ها آنرا بیماری حاصل از صنعت و مدرنیست و سرمایه داری و دمکراسی بدانند ، این واقعیت به اعتراف تاریخ و به تحقیق ، به گذشته های بسیار دور، از دوره های سنتی آدمی برمی گردد وقتی سالیان سال پیش ، دو زن تصمیم گرفتند در کنارهم زندگی کنند و هیچ یک با مردی نیامیزد و یا دو مرد که ........... (من به درست و غلط بودنش کاری ندارم واقعیتش را می گویم ) پس نمی توان گفت تنها دلیل گرایش به آمیزش ، تولید مثل است کما اینکه بسیاری از زنان و مردان پس ازهشتاد سال زندگی با س*کس هم تولیدی نداشته و یا در عصرحاضر، نخواسته اند که داشته باشند

این س کس می تواندهمردیف آب و غذا و آفتاب باشد اما فوریت آنرا نمی دانم هرچند به ظاهر، بی سک سی چون تشنگی و گرسنگی مرگبار نیست اما بدون شک عوارض روانی بسیاری دارد که میزانش به ژنتیک و محیط تربیتی افراد بستگی دارد ، وجود این س کس مقدماتی است و درحیطه نیازهای جسمی و اولیه بشر است که نبودشان حیات را به مخاطره می اندازد

آب غذا آفتاب س کس

چرا دلت می گیرد ؟ لحظه ای هست در تنهایی تو که خود را مظلوم ترین موجود جهان می بینی ، وقتی در خیالات خود غرق گشته ای ناگهان خود را تنها و بی پناه درهجوم زمانه می بینی ، به خاطرت می آید که نامردمی ها بارها و بارها ترا آزرده است ، ازینکه کسی ازتو نپرسید دوست داری به این دنیا بیایی یا نه ؟ بی حضور تو برایت تصمیم گرفتند ، ترا به جهانی آورده اند که هیچ درباره اش نمی دانستی ، وقتی کودکی بدنیا می آید حالت چگونه است ؟ ترا خوشنود می کند ؟ در لحظه تولد گریه اش را شنیده ای ؟ این گریه از کدامین سرزمین است ؟ .........  و می فهمی تو نیز کودکی بودی که اینگونه آوردنت ....  بزرگ می شوی .... درمیان همگان ، روزی از خود می پرسی جنس خنده مرا کسی می شناسد ؟ از دنیایی به دنیای دیگر ، می توانی ؟ آموخته ای ؟ .....  وقتی وجودت پر از ذوق است ، دلت ترا فشار می دهد ، چشمانت قشنگ می شود ، نگاهت به هر چه می افتد زیبایی عمق آنرا می بینی ، تو خوبی ، هر چه خوبی است دور سرو صورت و پیکرت موج می زند ، هر چه انرژی مثبت در اطراف توست جذب خود می کنی به چهره ات که می نگرند چشمانشان براق می شود و لبخند بر صورتشان می نشیند ، هر غریبه ای که از کنارت می گذرد دوست دارد سلامت کند ، دوست دارد اجازه بگیرد و لحظه ای نگاهت کند ، به هر کس نگاه می کنی نگاه از تو بر نمی دارد ، خواستار تداوم نگاه توست ، جهان ِشی و روح با تو هم آواست ، آنکه ازتو ناخشنود بود باور نمی کند که ترا به همین راحتی بخشیده است ......... تو چه کرده ای ؟؟  چرا کائنات با تو هم نوا گشته است ؟ چرا همه چیز در ذهنت به روشنی می گراید ؟ با کدامین منبع نور آمیخته ای ؟ به کسی دل بسته ای ؟ خود را به او سپرده ای ؟  دلت را چه بی مهابا هدیه کرده ای ! تو از خود عبور کرده ای ؟  به مرزدوست داشتن قدم گذارده ای ؟ به عالم عشق  ورزیدن ؟ اکنون صدایت پر از مهر و محبت است و نگاهت همه را به دوستی می خواند اگر بر بالین بیماری بروی از تو تسکین خواهد گرفت تجربه بزرگی است خودت به خود تبریک می گویی و روحت را می بوسی و اورا درآغوش می کشی این لحظه ها را هیچ کس نمی بیند به جز کسی که مظهر عشق توست به جز آنکه عشق ترا پذیرفته اما به اندازه ای که خود را در مسیر این نور قرار داده باشد ، تو اکنون چه زیبا گشته ای !

 

آب غذا آفتاب س کس عشق

واین آخری به تمام قبلی ها جان می بخشد ، روشن و زیبا یشان می کند، تو دیگر به جهانی فراتر دست یافته ای هیچ احساس گناهی در دلت رخنه نمی کند چون ظلمی را به خود راه نمی دهی ، هیچ اندیشه منفی و نقطه تاریکی درذهن تو نمی گنجد ، از مرز اجبارها گذشته ای ، به خود می گویی فراموش نکن که اکنون در مسیر جهانی بسیار دوست داشتنی قرار داری ، درعین زمینی بودن آسمان را فراموش نمی کنی ،  به روح و روانت بار اضافه نمی بندی ، حس پرواز در تو جان می گیرد ، چرا همه را دوست داری ؟ چرا هیچ غمی ترا از پا نمی اندازد ؟ چرا اندوه بر تو چیره نمی شود ؟ درمیان هرآنچه که بر تو می گذرد هسته ای است که تو آنرا می بینی و چون همه را می پذیری آرامشت هرگز به هم نمی خورد ، روحت در تعادلی کامل بسر می برد ، هیچ نداشتنی از جنس خاک پریشانت نمی کند مثل همگان زمینی زندگی می کنی اما زمین گیر نمی شوی ، خنده ات فضای زندگی را پر می کند ، درمیان غوغای روزانه گی ها خود را وا نمی دهی هیچ هیاهویی در دلت هراس نمی افکند ، اگر روزها چیزی نخورده باشی فرسوده نمی شوی ، خشم از لبخندت شرمسار است ، چشمانت به هرنگاهی امید می دهد ، با هر کسی که دست می دهی نیرویی سرشار از اراده و آرامش بر وجودش هدیه می کنی ، از بکار گرفتن تن در سختی ها ابایی نداری جسمت را با نهایت احترام در خدمت روح و روحت را در آسایش جسم گمارده ای ، مردمان را بسیار دوست می داری حتی آنانکه ترا دوست نمی دارند و تاریک می اندیشند ، در دلت هیچ کینه ای نیست ، بیشتر وجودت را وقف دیگران می کنی ، همراهی و دستگیری از دیگران برایت چون دست یافتن به رگه های طلا در میان کوهستان است ، خواب در تو به اندازه ای است که خود می خواهی ، هیچ وسوسه ای در تو نمی جوشد که از وجودش سرشار دوست داشتن نگردی ، دوست داشتن همچو نوری برچهره ات جاویدان می نشیند ..........

تو در کهکشان نیایشی و جهان هستی با تمام کائناتش با تو همنوا گشته است اکنون بهشت در تسخیر توست قبل ازمرگ ، این بهشتی است که تو شایسته آنی بهشت پس از مرگ پیشکش معامله گران باد !   

 

آب غذا آفتاب س کس عشق نیایش و .....

 

آیا پس ازاین به اوج پرستش خواهی رسید ؟؟؟ ...... تعادلی پایا برای ثبات و آرامش روح وروان 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
حبه سه‌شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 01:42 ب.ظ http://doone.blogsky.com

قلم قوی داری. فلسفی می نویسی و عمیق. آغاز و پایان قشنگی رو در متنت داشتی.

از لطف شماست
ولی راستش اصلن دوست ندارم فلسفی باشه !‌ واقعن فلسفی و اینجوریاس ؟؟؟؟؟؟
به زبون آوردن این حس و حال و تصویرش خیلی سخته به خاطر همین سعی کردم بریده بریده و کوتاه بنویسم که عمیق ! نشه
فکر می کردم بیشتر ادبی و کمتر عرفانی شده (پس زهی خیالم )

ممنونم حبه جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد