میُسرایم و میخوانم با آهنگ و دلشادم ... پی آن میگردم برای شادی و رقصیدنِ در باد، سرخوشم من؟ اُ دیوانه؟ ... یا که خنگم یا که مست و خورده هی پیمانه پیمانه؟!!
... یکی میگفت در زندگی دردهایی هست ... دردهایی که با آدم همزاد است! یکی میگفت در زندگی دردهایی هست، دردهایی که مثل خوره روح آدم را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد، یکی میگفت در زندگی دردهایی هست که ما را مچاله می کند و غُر! ... اصلن میکِشد از بیخ!
... من اما هیچ دردی در زندگی نمیبینم! و هرگز در میان زندگان از درد بی درمان، سخن گفتن نخواهم حرف زدن کردن!
درختان سبز عالم را نیک اگر بنگریم همّه، در مسیر بی برگشتِ عبور زمانه ناچار، سری دستی دلی پایی به رُخشان میخورد ... نوازشهای باد و شستن آب، دَم نمناک خاک و هرم آفتاب ... و گاهی کرم و پشّه، و شاید مار و شتّه بر تن و جانشان بلولند و بچسبند و بمولانند ولیکن این مگر داستان زندگانی نیست؟ ... مگر این سّر سر بتوی قد کشیدن نیست؟
من اما درد تنهایی که بعضی عارفانه بعض دیگر شاعرانه و برخی فیلسوفانه ازآن فریاد میترکانند ... من اما از هیچ درد جدایی به تعبیر خداجویان و یا هیچ آدم ِجدا افتاده دیگر هم، سخن گفتن نخواهم حرف زدن کردن!
اگر چه، با تمام دردمندان و عارفان و شاعران و فیلسوفان و خداجویان و همّه! و همّه!
و حتی بوفهای کور و بینا، همیشه با تمام دل، همدردیو همراهیو همیاری خواهم نمودن کرد ... من اما از هیچ دردی که جان عاشق را به ناله وادارد و کره نای* بر لبم بخشد، سخن گفتن نخواهم حرف زدن کردن!
میُسرایم و میخوانم با آهنگ و دلشادم ... پی آن میگردم برای شادی و رقصیدنِ در باد، سرخوشم من؟ اُ دیوانه؟ ... یا که خنگم یا که مست و خورده هی پیمانه پیمانه؟!!
فکر کنم سر خوش ! به هر حال اگه هم رقص خواستی منم خوب بلدم در باد برقصم... یه ندا بده با هم بریم برقصیم !
ببین مطمئنی؟ رقصیدن در باد خیلی سخته ها!!