کسی که در اثر رنجشهای روزگار، شادی اش را از دست نمیدهد و باز به زمانه میخندد یا کسی که بیشتر غمگین و گرفته است و شکار از دست زمانه ؟
شادی و خنده نوعی انرژی مثبت است که به محیط هدیه میشود اما بیش از حد توان در معرض انرژیهای منفی قرار گرفتن میتواند شما را دچار افت نیرو وخستگی شدید کند بنابراین آدمهای همیشه شاد هم گاهی به شدت عصبانی میشوند و حتی ممکن است دچار افسردگی شوند پس انتظار نداشته باشید یک آدم همیشه خندان خشمگین نشود شاید بروز ناراحتیاش کمتر از دیگران باشد اما گاهی هم منتظر طوفانی از خشمش باشید که ممکن است به عمرتان شاهدش نبوده باشید.
اما نکته قابل توجه در مورد آدمهای همیشه شاکی، دلبستگی بیش از حد آنها به زندگیاست، درواقع منظور بخش روزمره و مقدمات زندگی است. جالب شد! نه؟ ... بیشتر این افراد برخلاف تصور ظاهری و علی رقم منفینگری، منفیبافی و منفیگوییهای دائمی از زمین و زمان که دچارش هستند، بسیار جدی و با حداکثر توان به مسائل مادی وابستهاند. شاید به خاطر بیاعتمادی جدی آنها به همه چیز و همهکساست که درپی بدستآوردن انحصاری ِتمام امکانات مختص زندگی هستند، شاید هم این بهانه خوبی برای کم شمردن دیگران در روابط اجتماعیاست، نگاه حقارتآمیز این قبیل افراد به هرکسی غیراز خودشان باعث تولید حس خودجدا بینی و در عمل، بریدن از دیگراناست، هیچ رابطه سطحی از درون اینها نمیجوشد تا چه رسد به مسائل عاطفی بزرگ بنابراین اکثر (نه همه) این آدمها در حین اینکه ظاهرن بین مردم هستند اما هیچ پیوستگیانسانی ـ عاطفی با محیط ندارند ضمن اینکه خود را هم بسیار یونیک و استثنایی تصور میکنند (البته در شکل وارونه و از نظر منفی حق با آنهاست)
کسی که هرازچند سربلند میکند و با تعجب و حیرت به گذر سال و ماههای از دسترفته مینگرد یا کسی که لحظهها را میشمارد و حساب آنها را بدقت دارد ؟
درک زمان هم به ژنتیک بستگی دارد اما این درک به حوادث و رخدادهای ظرف زمان هم بستگی دارد شاید نظریه نسبیت، مکانیسم دریافت مغز آدمی را درنظر نمیگیرد اما به خوبی گویای وجود این اختلاف دریافت در فضاهای مختلف میباشد، مثالش همان باور عمومی است، لحظه های زیبا که زود میگذرند و لحظههای کشدار که جان به لب میرسانند.
کسانی که شمار لحظه ها را دارند و به شکل بسیار وسواس گذر زمان را زیر نظر میگیرند بخش عمدهای از عمرشان را می سوزانند دقیقن مثل کسی که هر روز سایش لاستیکهای اتوموبیلش را بنگرد و با ناراحتی و حسرت شاهد فرسایش لحظه به لحظه آنها باشد، خداوکیلی چه زجر عبثی می کشد این مادرمرده. اکنون شما آدم فازی را در موضوع درک و دریافت و استفاده از زمان و متغییرهایش چگونه میبینید؟
زمان مال من است، خرجش می کنم تا جایی که توان کنترل و برنامهریزی دربسترش را دارم از لحظه به لحظه اش جان خواهم گرفت و هرکجا که از کنترلم درآید با احتیاط همراهش خواهم شد مثل یک سوارکار ماهر، که اگر اسبش رمکند باوجود دراختیار داشتن افسار، درک و همراهی با حیوان بسیار لازم و منطقی خواهدبود (اینحوادثاست که اسب را رمانده و گسیخته میکند)
کسی که همیشه مهمانِ خواب است یا کسی که خواب در حسرت دیدن اوست ؟
مکانیزم خواب بسیار پیچیدهاست، منظورم ازخواب هر دو مفهوم فیزیکی و رویایی آناست اینکه برخی به جهات سرشتی یا مسائل بیولوژیک کم خواب یا پرخواب باشند یک طرف ماجرا و اینکه کسانی به جهت شدت علاقه به کار و تلاش و خنده و شادیِ از بیدار بودن، اوقات کمی برای خواب صرف کنند، طرف دیگر آن است
شاید یکی از شیرینترین احساسهای بشر، لذتیاست که از یک خواب عمیق میبرد، کسانی که عمومن خواب عمیق و درحد یک سوم شبانه روز را تجربه میکنند توان ایستایی و مقاومت بیشتری در خستگی، بیماری و شرایط اضطراری دارند ضمن اینکه مواقع لزوم ممکن است چند شبانه روز نخوابند این کنترل هم جز موضوعات بسیار مهم آدمیاست. حرکت در مسیر اعدادی بین صفر و یک.
کسی که با دادوهوار از دست سردردش، همدردی دیگران را میطلبد یا کسی که دردهایش را با خودش تقسیم میکند تا خاطری را نرنجاند؟
این حتمن نشان از نوعی تعالی روحیاست و بدون شک حاکی از غنی شدن روان آدمیاست که هر درد و رنجی را با هرکس درمیان نگذارد البته نه از دیدگاه ندادن نقطه ضعف خود به دیگران بلکه با نگرش عدم غمگستری، این باور بسیار زیبا و دلپذیراست و عمومن هم شایسته و مفید اما اینکه هرگز دیگران یا نزدیکترین محبوبت را از دردی که موقتن دچارش شدهای مطلع نسازی چندان هوشمندانه نیست یا اگر عارضهای که ممکن است مدتی و یا برای همیشه درگیرش باشی از همه و برای همیشه پنهان کنی چندان خردمندانه نباشد اگرچه تو با تمام هنرمندی و پلیسخویی آنرا مستتر کردهباشی
کسی که درجمع دوستان با خواندن، نواختن یا رقص ِخود شور و شوق میآفریند یا کسی که فقط فیوضات میبرد؟
آدمی هرلحظه ممکناست حس و حال ویژهای داشته باشد این متغییر بودن درلحظه، برای همگان وجود دارد منتها دامنه فرکانس آن متفاوت است، لحظهای در اوج شادی و دمی دیگر صفر و پس از اندک زمانی غمگین و مجددن برعکس، هرچقدر دامنه تغییرات این احوالات در زمان کمتری صورت پذیرد تعامل، زندگی و کنار آمدن با این فرد بسیار مشکل و پیچیده خواهدشد بنابراین آدم فازی باید روی این دامنه به شدت و با جدیت کارکند تا آنرا در بستر زمانی نرمال و نه بیدلیل بلکه برگرفته از حوادث واقعی زندگی تنظیم و هدایت کند، بهتراست حس درون خود را همیشه به حال خودش رها نکنیم و مواقعی هم به آن سخت بگیریم و به حرفش گوش نکنیم والا کودکِ سربه هوایی خواهدشد که بعدن دربرخورد با جامعه احتمال سرخوردگیش بالا میرود.
یکی از سختترین کارهای مغز درهمین بخش است و جای خوبیاست که بگویم {اندیشیدن} صرفن یک کار انتزاعی و نشتن و دست به زیرچانه زدن نیست
کسی که امیدواراست و امیدبخش یا کسی که خیلی زود از دست میرود؟
امیدواری هم یکی ازشکلهای دیگر انرژی است نبودنش یا کم بودنش مشکلسازاست البته اول برای خود شخص (درونی) و بعد برای دیگران همانقدر که آدمهای نامید و شکننده، رویخط اعصاب دیگران هستند، آدمهای الکی امیدوارهم حرص دهنده و لجدرآورند. شما اینطور فکر نمیکنید؟
کسی که ساپورتهای خوبی دارد یا کسی که با وجود همه گرفتاریهای معمول باید اسپانسر هم بشود؟
من شخصن دراین بخش هم یافتههای فراوانی دارم و هم احساسات قابل ابراز اما به شدت خودداری میکنم تا ایندو دراین گفتار خیلی تداخل نکنند، شکی نیست که داشتن کمک و پشتیبان بسیار مفید و ضروریاست و چه بسا در مواقعی اگر نباشد چیزهایی از دستخواهد رفت و یا اساسن بدستنخواهدآمد.
اما اجازه دهید فاشکنم که بیش از هشتاد درصد ما ایرانیان محترم به جهت ساپورتهای دنبالهداری که از دوران کودکی همچنان با خود داریم هنوز بزرگ نشده و کودک باقی ماندهایم اشتباهبرداشتنشود منظورم کودک درون و لطیف ماندن احساس انسانی نیست بلکه مُنگل شدن تیپ و شخصیتاست برای دستیابی به این نتیجه کافیاست یک نمونه کوچک آماری را با هر کجای دنیا که دلتان خواست مقایسهکنید (در زمان مشخص، طیف سنی یکسان، شرایط عمومی برابر و حتی تفکیک جنسیتی)
عمیقن متاسفم که این واقعیت همچنان و حتی با شدت بیشتری درحال انجام است، اینکه اکثر والدین به هر دلیلی و با هر توجیهی اجازهنمیدهند فرزندانشان بطور طبیعی و پله به پله زندگی را لمس و تجربهکنند (ریشه بسیاری از مشکلات تربیت ایرانی و همینطور فرهنگ ایرانی از همین نقطه شروع میشود) و شاید یکی از دلایلی که درکشور ما تاکنون مفهوم منافع ملی به خوبی درک نمیشود و همیشه دچار سرگیجه است ناشیاز همین واقعیت باشد.
بسیاری از مردم ما آنچه که دارند حاصل تلاش و کار خودشان نیست، محصول اندیشه و سوزاندن فسفر مغزشان نیست، برای داشتنش چیزی خرج نکردهاند یا بسیار کمتر از قیمت آن خرج کردهاند.
منظورم به هیچ وجه قضاوت کور و صدور حکم و ازین قماش رفتارهای احمقانه که منجر به گناهکار شناختن عدهای و مجاز شناختن عدهدیگری در غارت شود نیست چراکه بسیاری از لطمههای که میخوریم ازهمین افراطیگری دوجانبهاست، به عمق مطلب نگاه کنید، به میزان سرمایهگذاریهای ایرانیان در خارج از کشور (فرار سرمایه ملی) توجه کنید که اکثر آنها اصولن هیچ مشکلی با حکومت و مذهب و سیاست فعلی هم ندارند و جالب است که بدانید بیشتر ِاین هموطنان، نه تنها بسیار راحت و آزاد درحال معامله و داد و ستد هستند بلکه از بسیاری مواهب ویژه و اختصاصی هم برخورداند، این افراد در حکومت و نظام پادشاهی هم به همین راحتی بودند و هیچ مشکلی نداشتند اما به راحتی حمایت خود را از حکومت گرفتند (کاری که در کمتر جای دنیا سراغ داریم) منظورم دراین بخش نه اقتصادی نه سیاسی و نه اساسن هیچ گرایش منفعتطلبانه دیگر است بلکه اشارهام به مشکل تربیتی و درک فرهنگی ازمنافع و داشتنهایی است که ریشه در حمایت و پشتیبانی غیر اصولی، غیر علمی، غیر اخلاقی و حتی مواقعی غیر انسانی والدین از فرزندان دارد.
سادهلوحیاست اگر فکر کنیم که این واقعیت ازروی عادت و منفعلانه و از روی بیخبریاست! هرگز! شاید این به عارضهای تبدیل شده باشد، شاید درحد یک عادت، روزمره شدهباشد اما اکثریت، خوب میدانیم که رفتارمان متعادل نیست و حتی بدون درنظرگرفتن اخلاق هم تعادلی درکارمان نیست پس چرا ادامه دارد؟
درکنار این اکثریت، اقلیتیهم وجود دارند که آگاهانه به رفتار فوق تن درندادهاند و تا یادم نرفته اجازه دهید بگویم اگر چیزی هم از فرهنگ، تمدن، آثار بین المللی و افتخار ملی باقی مانده از وجود همین اقلیت است، اگر هنوز نامی از ایران و ایرانی درجهان باقی است، اگر هنوز دنیا کاملن از ما نامید نگشته همگی مدیون اندیشه، باور، تلاش و عشقیاست که اینان هم به ما و هم به جهان هدیه میکنند، هرگز خوبی ازبین نخواهد رفت (یادتان است) اگرچه بدی از نوک پا تا پشت پلکهایمان رسیده باشد. همه عزیرانی که از کشور رفتند به ویژه درچند دهه اخیر شاید فقط برای فرار خودشان از خطر نبود، اما هیچ ملتی با فرار از خود متمدن نخواهد شد مگر غیرازاینست؟ حتمن چیزی کمتر از بیست درصد مهاجران، از نخبهگان و کسانی بودند که به دلایل مختلف که حوصله یا جرات گفتنش را ندارم کشور را ترک کرده یا میکنند همینطور در داخل چیزی در همین حدود از نخبهگان ناراضی و گرفتارند، بقیه ایرانیان عزیز چه در داخل و چه غیره به شدت ازین وضعیت نه تنها ناراضی نیستند بلکه بسیار خوش خوشانشان هم هست، شما آزادید هر برداشتی که دوست دارید بکنید اما یادمان نرود که اکثر ما مردمی هستیم بسیار خودبین در منفعت های شخصی، فلج درکارهای گروهی، زیادهخواه در امتیاز و راحتی، فراری از کار جدی و مسئولیت، به عهدهنگیرنده اشتباه و خطا، مقصر شناختن دیگران در بدبختیخود، ناتوان در راستگویی و درستکاری، مدعی بودن درهمهچیز، و درنهایت هرکجا که کم آوردیم فرار به جلو، فرار از خود و احتمالن چند صباحی هم خرج کردن از جیب دیگران تا ببینیم چه میشود ...
شاید ادامه داشته باشد
بعضی از این توجیهات هیچ رقمه قابل پذیرش نیست.
مثلن:/ بنابراین آدم فازی باید روی این دامنه به شدت و با جدیت کارکند تا آنرا در بستر زمانی نرمال و نه بیدلیل بلکه برگرفته از حوادث واقعی زندگی تنظیم و هدایت کند، بهتراست حس درون خود را همیشه به حال خودش رها نکنیم/
اما من صد در صد روی این موضوع تاکید دارم که ادمها نباید چیزی برخلاف آنچه حس می کنن باشند. این موضوع اصلن قابل کنترل نیست ! بدیهیه که انسان نباید بیش از حد به یک سمت متمایل باشد اما اینکه خودش را مجبور کند مثلن شاد یا آرام و متین جلوه دهد کاری عبث است. همیشه این دیگران باید مهم تر باشند ؟! اگر اینطور است که دلیل افسردگی مردم همین است که هیچ وقت نمی توانند خودشان باشند و همه از هم فراری اند دیگر .
/آدمهای الکی امیدوارهم حرص دهنده و لجدرآورند. شما اینطور فکر نمیکنید؟ /
فراموش نکنیم که خیلی از هموطنان خودمان هم الکی به آینده ی این مملکت امیدوارند! پس بی خیال حرص آدمو با این آرمان گرایی در می آورن، بزار بریم پیش عمو بوش؟ - این موضوع از هر طرف که فکرش را بکنی قابل بررسی ست . تا امیدواری به چی باشه؟!
/کسی که ساپورتهای خوبی دارد یا کسی که با وجود همه گرفتاریهای معمول باید اسپانسر هم بشود؟/
خب از اول بگو برید پست یتیمولوژی رو بخونین دیگه چرا لقمه رو دور سرمون می چرخونی؟! با ما از قحطی فرار کرده ها به از این باش
/اما اینکه هرگز دیگران یا نزدیکترین محبوبت را از دردی که موقتن دچارش شدهای مطلع نسازی چندان هوشمندانه نیست/
اشتباه نکن ... خیلی از همین به اصطلاح نزدیکان وقتی کم بیاورند دائما از این شاکی خواهند بود که سنگ صبور ملتند اما با خودشان مشکل دارند. راحت تر بگم آدم نباید خودش را مدیون دیگران کند. و بلا نسبت شما اما کسانی که بگویند حرف بزن چیزی جز یک تعارف مصنوعی و مسخره بیش نیست . اگر من باشم ترجیح می دهم به جای حرف زدن بمیرم اما با کسی درد و دل نکنم.
اخر اینکه (شاید) ادامه داشته باشد؟.... وسط بازی جر نزن دیگه تا اینجاشو که اومدی بقیشو هم بگو. چون من در مورد چند مورد اول خودمو به در و دیوار زدم اما بالاخره بهت حق دادم و پذیرفتم که درست می گی ... پس اگه وقتشو داشتی هر وقت خواستی حتما ادامشو بگو. مرسی
هر نقدی برایم باارزش است پس روی آنها دقت خواهم کرد
اگه دوست داشتی این نکات رو با آنچه که در واقعیت میبینی مقایسه کن فقط شخص خودتو به عنوان اولین و آخرین جامعه آماری برای تایید یا رد اونها الگو نگیر دست کم ۱۰۰ اگه نمیشود ۱۰ نفر را که سنی در بازه ۱۸ تا ۴۰ سال دارند، نمونه بردار و دست کم یک دهه از زندگیشونو کمابیش بررسی کن
شاید برخی از مطالب مثل نشون دادن یک هواپیما در میان ابرهای یک روز زمستانی نیاز به اشاره مستقیم و دادن خط سیر چشمی داشته باشد
سعی میکنم ناتموم نمونه