چشمهای بود آبی بود برکهای بود جاری بود، ازاون بالا توی کوه شر شری داشت دلانگیز، کلبهای بود باغی بود، میوههای رنگارنگ با سایههای پررنگ، دشتی پراز بوی گل، سبزه و ناز ِسنبل، صبح خروس خون حسن، میرفت سراغ گاوا، آب و علف یونجه و کاه، کی بود که چپ نگاش کنه، از سپیده بیداربودن منتظر حسن جون، بره و میش و بزغاله، داد میزدن حسن، خاله! یکی بیاد سراغ ما، دشت و دمن منتظره!
حسن میرفت با گیوه، آزاد میکرد اونارو، مرغ و خروس و جوجه، بوقلمون و اردک، فرار میکردن تک تک از توی لونههاشون...
چی شد که چشمه خشکید؟
چی شد درختا سوختن؟
چه خوش خیال بود حسن، بازیگوش و خل مشنگ!
حالا چه فرقی داره؟ حسن نبود بیژن بود! بیژن نبود هوشنگ بود، هوشنگ نبود تقی بود ما که دعوا نداشتیم، من و شما نداشتیم. دهی بود و گلستون، بادخترای زیبا، کوزه و کشک و قالی، مرد و اسب خیالی، منتظر چی بودن؟ با اینهمه کرشمه، مردا رو خوب نپختن این پنجههای آفتاب، نون دادن و آب دادن، سایه و آفتاب دادن، بچه دادن دسته گل، هدیه به مردای ُشل، ندیدن که روز به روز اونا میشن چل و خل؟ از زور تن پروری، کم عقلی و کاهلی. عجب زنایی داشتیم! چه دخترایی داشتیم! همه شاهپریون ولی همش پریشون، چرا گُلی خسته بود؟ یا دست و پا بسته بود؟ هیچوقت کاری نمیکرد؟ منتظر نشسته بود؟ ...
قبل از اینکه بخشکه، فکری باید میکردن اهالی دهکده، مثل جاهای دیگه مثل ده عمو سام یا شایدم قشنگتر، به هم کمک میکردن، کدخدا و مردمش کنار هم میموندن، فکراشونو روی هم، میریختن و جمع میکردن، حسابی و کتابی، دقتی و نگاهی، ما که دعوا نداشتیم!
دست همو گرفتن، تلاش و کار و کوشش با دستا و فکرامون قشنگ نبود حسن جان؟ چرا روراست نبودیم؟ هرکسی فکر خود بود؟ رفاقتا دوغکی، دوست داشتنا بوقکی، آسیاب از کار افتاد، گندما آفت گرفت، تو رفتی استرالیا، چوپون شدی دوباره، چوپون باشی یا چوبدار، دیگه چه فرقی داره؟ وقتی که خونههامون خالیه از محبت، کار میکنیم برا نون، با پیکرای بیجون، به جای سگ دویدن، مثل بزی چریدن، اینطوری ما آدمیم؟ یا نوکر و خادمیم؟!
گلیم و سقف و گیوه، نون و پنیر و میوه، هرکی برا خودش خواست، همسایه رو واگذاشت، ازینجا بود شروع شدسیاهی روزمون، آخه مگه سر ِ ما فرقی داره با سرها؟، توش هیچ چیزی نداشتیم؟ فقط کلاه میذاشتیم؟ کچل بودیم یا مودار، مهم نبود حسن جان، مهم اینه که ماها هنوزم که هنوزه نفهمیدیم جدایی، نکبت و فقر میاره، نفهمیدیم مغزامون نمیندازه شماره!
چه کسی می خواهد منو تو ما نشویم
خانه اش ویران باش
من و تو ما میشویم اگر که بخواهیم آنگاه هیچ ارادهای نتواند از ما بودنمان جلوگیری کند اما
اگر که نخواهیم ما شویم هیچ قدرتی هم نتواند من و تو را ما کند