دردِ گفتن
درد نوشتن
درد شکفتن
دردی که سکوت ترا میشکند یا ترا با قلم و دفتر تنها میگذارد
درد نگفتهها ...
همه وقتیاست که این دردهای آمیخته ترا فرا گیرد و تو ندانی کجای جانت تیر میکشد.
باوجود داشتن تمام فاکتورهای مرسوم خوشبختی در زندگی شخصی « من وقتی کاملن خوشبختم که درمیان آدمهای خوشبخت زندگی کنم »
خب این اگر محال نباشد یقینن خیلی رمانتیک است و دنیای واقعی ِمردمان به قدری درگیر نان و روزمرگیاست که دیگر جایی برای حرفهایی اینچنین باقی نمیماند اما برای ابراز یکی از دردهایت میتوان خود را اصلاح کرد و گفت:
زندگی در میان جماعت، وقتی شیرین است که بیشترشان خوشبخت هستند یا لااقل اینگونه احساس میکنند
شاید هم به بیانی دیگر و با جان کندنی بال بال زنان بتوان چنین گفت
سعادتِ کامل وقتی نصیبت میشود که دریابی درمیان کسانی زندگی میکنی که رو به سوی خوشبختی دارند ... اگر خوشبختی را ندارند دست کم بسویش درحرکتند
میدانم اگر در دام واژهها اسیر شویم سرگردان خواهیم شد اما دراین مورد احساس میکنم منظورم برای شما کاملن روشن است .
اگر کسی از من بخواهد اول خوشبختی را تعریف کنم حتمن به او حق میدهم چراکه اگر این مفاهیم از قالب واژهها جان سالم بدر برد معلوم نیست از آشفتگی پندارها و آمیختگی ارزشها رهایی یابد
به هرحال گفتن درد چیزی است و درک آن چیز دیگر اما براستی خوشبخت بودن نسبیتی است که دائم درحال نوسان است و هیچکس توان اندازهگیری و حفظ آنرا براحتی ندارد شاید چیزی مثل ارزش سهام در بورسهای بزرگ دنیا
ارزش هر چیز = اندازهی زیبایی آن
تعریف جالبی ست از خوشبختی؛ « زندگی در میان جماعت، وقتی شیرین است که بیشترشان خوشبخت هستند یا لااقل اینگونه احساس میکنند. ». شاید هم، « زندگی در میان جماعت، وقتی شیرین است که بیشترشان خوشبخت هستند یا لا اقل اینگونه احساس می کنند، و ما زمانی واقعاً خوشبختیم که اگر آنها چنین احساسی را نداشتند، با تمام توان به آنها کمک کنیم تا خوشبخت باشند، طبق تعریف خودشان از خوشبختی!
و اما نکته ی جالبش ، آن آشفتگی پندارها و آمیختگی ارزش هاست به گمانم.
برقرار باشید و سبز و ... خوشبخت، مسلماً.