نوروز

 

 مگر ریشه‌هایمان با گذشته مارا به خود بازگرداند. مگر! 

مگر خاطرات فرو خفته در ذهن‌ کودکیها، بهانه‌‌ی بیداری شود تا بدانیم که هستیم  مگر! 

مگر تو خود بهانه‌ای شوی تا ما خود را بیاد آوریم  مگر!  

ترا می‌گویم!  تویی که فقط با عبورت خاطره‌ها را ورق می‌زنی 

ترا می‌گویم  تویی که دیگر خاطره‌ سازی نمی‌کنی. چه حیف!  

تویی که صدای پای آمدنت که هیچ، حتی آمدن و بودن و رفتنت هم دیگر به چشم نمی‌آید 

 

مگر نه؟! ...  اینطور نیست؟  

  

غبار گرفته‌ای شدیدن! و هیچ هیاهویی از تو دیگر وسوسه‌انگیز نیست 

نمی‌توان گفت که نیا !  چون تو ناگزیری از آمدن، اما می‌توان گفت که شرمنده‌ام! من آماده‌ی پذیرفنت نیستم ای میهمان گرامی  

اگرچه قرار همیشه اینگونه بوده که ما همه میهمان تو باشیم، پس بهتر است بگویم ببخشید عزیزم شرمنده! ما برای میهمانی آمدن آماده نیستیم  مثل وقتی که شاید " عروس رفته گل بچینه "

اما دیگه راس راسکی 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
سپیدار پنج‌شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 06:08 ب.ظ

پیمان جان:
حالا این یکدفعه رو جان من برو مهمونی! اصلاْ راه نداره تو نیای.
خوبی راستی؟!

نه اصرار نکن نمیام !!

ممنون سپیدار عزیز، خوبم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد