خانه عناوین مطالب تماس با من

پرچین بلند چشم‌ها

پرچین بلند چشم‌ها

پیوندها

  • وهم سبز
  • بامدادان
  • دفترچه
  • مژه های حریم چشم تو
  • موفقیت
  • ماهی سیاه کوچولو

دسته‌ها

  • فریدون فرخ فرشته نبود 1

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • مظهر فرهنگ
  • فرهنگ
  • کی بامداد می‌شود؟
  • امن
  • فردا
  • شهرآیینی
  • صبح فردا
  • ریشه
  • ما؟! کیا!؟
  • مرز
  • اَه که چقدر غر می‌زنی!
  • با و بر
  • داد
  • گره
  • چشم‌هایت

نویسندگان

  • . 182

بایگانی

  • دی 1390 2
  • آبان 1390 1
  • مهر 1390 1
  • خرداد 1390 1
  • بهمن 1389 1
  • دی 1389 1
  • بهمن 1388 1
  • دی 1388 2
  • آذر 1388 1
  • آبان 1388 3
  • مهر 1388 2
  • شهریور 1388 3
  • مرداد 1388 1
  • تیر 1388 3
  • خرداد 1388 3
  • اردیبهشت 1388 3
  • فروردین 1388 4
  • اسفند 1387 5
  • بهمن 1387 6
  • دی 1387 4
  • آذر 1387 4
  • آبان 1387 4
  • مهر 1387 6
  • شهریور 1387 6
  • مرداد 1387 11
  • تیر 1387 17
  • خرداد 1387 24
  • اردیبهشت 1387 7
  • فروردین 1387 7
  • اسفند 1386 8
  • بهمن 1386 11
  • دی 1386 10
  • آذر 1386 7
  • آبان 1386 3
  • مهر 1386 9

آمار : 161555 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • جهان خانم سه‌شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1387 15:12
    ما نیز شما را می خواهیم ! این جمله ای بود از زبان میرزا تقی خان امیرکبیر درسریالی به همین اسم که سالها پیش از صدا و سیما پخش شد. خطاب به کی؟ به همسرش یعنی خواهر ناصرالدین شاه و دختر مهدعلیا، سکانس قدم زدن میرزا و زنش در فضای سبز محوطه کاخ که مثلن داشتن درد دل می‌کردن. این جناب میرزا تقی خان که تاریخ معاصر ازون به...
  • بازیگوش دلتنگ دوشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1387 12:27
    آنچه از تو باقی خواهد ماند، یک تندیس است، مجسمه ای از جنس یک خیال، پیکری به شکل ونوس یا ققنوس و یا لنگه کفشی پاره، طراح آن خودمان هستیم، خود ِ بازیگوشمان، درست دریافته ای هم اندیش! ما همه در گرما گرم بازی شاد و کودکانه ای هستیم، همچون پاییز، گاهی ابری هستیم و غمباد گرفته، زمانی می باریم به نرمی و لطافت، گاهی طوفان بپا...
  • هان؟ چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1387 13:42
    می دونید که من اصولن متخصص گیردادن به بنیانگذاران سیستم پرورشی، آموزشی، تربیتی، هنری، اساطیری، عشقی، اهورایی ... یعنی بانوان ایرانی هستم، قافله سالاران گرامی سرزمین کهن، اونایی که به گفته تاریخ ِفردوسی عزیز، پادشاهی، بخش کوچکی از وجودشون بوده، البته ما که ندیدیم راست و دروغش گردن حکیم باد، حالا منکه باور می‌کنم ولی...
  • خشکسالی دوشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1387 13:22
    داشتم برایش عاشقانه می سرودم، با کلامی از جنس نور و لبخندی ازجنس بلور، و ُسرایشی روشن به رنگ آفتاب و آهنگی برای نوازش روحش، ... روحی که سال ها در هجوم صداهای خراشنده در بازار آهنگران شاید، فسرده و رنجورشده بود، و برایش از رفتن می گفتم و فرصت ها و چیزهایی که گاهی ازدست می رود برای همیشه. وقتی از کنار رودخانه رد می شوی،...
  • پنجره چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1387 13:25
    ارُوجعلی ؟ چرا می گن آزادی زنان مگه مردا نمی تونن آزاد باشن؟ صیفعلی تو هم عجب چیزایی می پرسی ها ! خب بابا مردا که نمی تونن به همین راحتی آزاد باشن. خب چرا ؟ مگه مردا آدم نیستن؟! هین؟ ... چرا آدم که هستن ولی ایصولن بهتره آزاد نباشن! پ اِی ! آخه چرا؟! بابام جان مردا عقل شوعور درستو حسابی که ندارن همین خودت اگه از فردا...
  • سه گانه سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1387 15:11
    * ده تا پرتقال داریم ..... نه! نه! نمی خوام شمارو بفرستم دنبال پرتقال فروش! ببین ده تا پرتقال داریم فقط دوتاش شیرینه خب؟ پس باید هشتاش ترش باشه دیگه، یا دست کم شیرین نباشه، حالا اگه بخواهیم آب این ده‌تارو بگیریم به نظر شما این آب‌پرتقال: شیرین‌می‌شود؟ ترش‌می‌شود؟ ترش‌و‌شیرین می‌شود؟ نیمه ملس‌می‌شود؟ یا بقول یکی از...
  • کتاب مقدس! شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1387 10:52
    یه جایی گفته بودم : نوشتن مثل حرف زدن با دریاست، مثل رقصیدن دربادست، مثل گریه کردن درباران است. تو به ساحل نمی روی؟ ... نمی رقصی؟ ... بغضی نداری؟ حالا یکی باید اینو خیلی جدی و نه شاعرانه از خودم بپرسه .... آقا ! تو چرا به ساحل نمیری ؟ حتمن مرخصی نداری یا حس و حال؟ خب چرا نمی رقصی؟ اینم شاید چون باد نمیوزه! آره؟ یا...
  • فریادهای زنانه شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1387 17:23
    عشقی که در پستوی خانه نهان باید کرد عشق نیست نمی دانم اسمش چیست اما می دانم که اسمش هرچه باشد بطور قطع و یقین عشق نیست ... چرا ؟ عشق قبل از پیداشدن مظهر (یا برای بعضی ها بعد ازآن) حس مبهمی است که در وجود یک انسان جوانه می زند، بعد رشد می کند و در نهایت به بار می نشیند منشا آن چیست یا مرکز آن درکجای بدنست ، درمغز، قلب،...
  • بسی رنج بردیم درین سال سی چهارشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1387 22:59
    یادگرفتم تا جایی که بتوانم درمورد مسائلی که از نزدیک نشناخته و لمس نکرده ام و یا تحقیق قابل درکی ازآن نداشته یا ندیده ام، اظهار نظرکمتری کنم تا بعد ازبررسی و آشنایی کامل، این نه تنها به نفع خودم بوده بلکه باعث می شود اطلاعات کم مایه و ناپخته دراختیارکسی نگذارم، یکی ازین موضوعات نتیجه گیری اخیر است. به نظر شما کدامیک...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1387 11:47
    داریم به یه ماموریت کاری آنی می ریم نمی‌دونم بتونم به وبلاگستان به موقع سر بزنم یا نه ؟ شما سنگرو حفظ کنید تا بهتون بپیوندم فعلن ... سلام ... برگشتیم خوشحالم که باز می‌تونم باشما و درکنارتون باشم ... بیست و هفتم فروردین و ساعت ۲۰:۳۵ به وقت تهرانه تاچندساعته دیگه یکی از نتایج مهم سفرو براتون می‌نویسم ... بای تا های
  • زیرسایه عکس ها دوشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1387 13:52
    زن ایرونی تکه خُ ... نه این باشه برا پستای بعدی می خوام شمارو یاد تاقچه بندازم ! تو معماری جدید چیزی به این اسم وجود نداره تاقچه! باغچه! * بُقچه! (آخری برا خنده بود) تو تهران ساخت خونه آپارتمانی فقط دو دهه اخیر رشد زیادی داشته قبل از اون بیشتر خونه ها ویلایی بوده و هنوزم اثراتشو می بینیم پس تاقچه چیز غریبی نیست، هنوزم...
  • واژه شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1387 15:21
    شبی در شبستان زن : آقا شما می تونی دور دنیارو در یک روز بگردی ؟ مرد : یک روز ؟! خانم من می تونم در جیک ثانیه بگردم ! زن : یعنی چی ؟! مرد : دنیای من تویی اگه اجازه بدی پروانه می شم ! ....... اصلن رکورد می زنم ! زن : خودتو لوس نکن ! لازم نیست زبون بریزی به سوالم جواب بده ! مرد مکث کوتاهی می کنه و می گه : اگه منظورت از...
  • روستا چهارشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1387 10:48
    یک در دنیا صد در آخرت خوش به حال اونایی که ولایت دارن ! نیمه اول عید یه سری به اصفهان و مرکز کشور زدیم که خیلی ضربتی شد و نیمه دوم هم به چند تایی از شهرای شمالی رفته بودیم ، به سواد کوه ،‌ قائم شهر ، بابل ، بابلسر ، آمل و ساری ، جاتون خالی خوش گذشت مرکز استقرار ما ( خانواده ) هم منطقه خیلی خوشگلی بود بین قائم شهر و...
  • مژده دهید باغ را دوشنبه 5 فروردین‌ماه سال 1387 09:10
    صدای پای گل میاد، وا می شه چشم گلدون ! صبح که در پنجره تون وا می شه ! ابر بهار ی می خونه شعر بلند بارون ! خورشید از اون روزنه پیدا می شه ! عید تو، عید من، عید همه مبارک ! خاطره انگیز میشه باغ لبت ! مهمونی بهار ه، بهار تون مبارک ! وقتی گل خنده شکوفا می شه ! به که چه زیبایی گرم و دل آرایی مثل یه رویایی! مهمونی بهار تو...
  • عاشقانه چهارشنبه 29 اسفند‌ماه سال 1386 09:54
    با دستهای کودکانه ام محکم به صورتت می زدم و با چهره ای گرفته و اخمو ، طلبکارانه بدنم را به چپ و راست حرکت می دادم ، چپ چپ نگاهت می کردم و گاهی از روی خشم فریاد می زدم جای دستان کوچکم روی صورتت سرخ می شد و تو با هر ضربه ای خود را کنار می کشیدی و می خندیدی ، گاهی برای دفاع ، دستت را جلو می آوردی و روی گونه ات حائل ، و...
  • چشمک دوشنبه 27 اسفند‌ماه سال 1386 22:35
    زمان صفر ، شاید ذهنیتی بیش نباشد اما قطعن یک فرصت است و آغاز سال جدید در لحظه تحویل مثل وارونه کردن ساعت شنی و شروع ریزش ماسه هاست ، دریک آن همه چیز به پایان میرسد و دمی دیگر شمارش لحظه ها از نو شروع می شود ، آخرین چرخش کره زمین (وضعی و درواپسین لحظه انتقالی) با کمترین سرعت و آرام و آرام تر شدن آن تا ایست کامل ، یک...
  • مشهد تا پاریس تهران تا لندن جمعه 24 اسفند‌ماه سال 1386 19:51
    یه آقای محترمی بود که بهش دکتر می گفتن ، ایشون خودشو معلم معرفی می کرد و اونزمانا که من خیلی بچه بودم شور و غوغایی ازش برپا بود ، آقا معلم تاریخ درس می داد شایدم اخلاق ، نمی دونم یه وقتایی هم جامعه شناسی ، اما در اصل ، زمینه اصلی همه درساش مذهبی بود ، من خیلی بچه بودم که انقلاب شد ، هنوز مزه مردم شیک و با کلاس زیر...
  • فراترازعشق دوشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1386 21:43
    و تو هی تکرار می شوی اگر زندگی فقط یکبار بود همه چیز تا کنون پایان پذیرفته بود آب غذا آفتاب زندگی ، از روزی آغاز شد !.... چگونه ؟.... نمی دانم ، با چه ؟.... نمی دانم .... تک سلولی ؟ نمی دانم ..... دانه ای در خاک ؟ ..... نمی دانم ، روزی حیات بشرهم ازجایی آغاز شده و قانون پدیده ها می گوید پس ، روزی هم پایان می پذیرد ،...
  • پراکنده در پهن دشت گیتی چهارشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1386 15:16
    ای ایران ای مرز پر گهر ای خاکت سرچشمه هنر دور از تو اندیشه بدان پاینده مانی و جاودان ........ از کران تا کران دریاها ، از ستیغ تا ستیغ کوهها ، ازپهنه تا پهنه ی دشت ها ، از قامت استوار و سینه ستبر البرز کوه ، از مرزهای بی کران سرزمین عشق و پروانه ها ، گلستان بهاری همیشه پرآواز پرندگان ، از ژرفای تاریک غارهای کهن سرزمین...
  • اومانیست ژولیده یکشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1386 09:17
    من قلبم رو به تو اهدا می کنم ............ تو باهش چکار می کنی ؟ من خودم قلب دارم مرسی ، بده به کسی که نداره ! ببخشید منظورم اینه که من عشقم رو به تو هدیه می کنم ....... بعد تو چکار می کنی؟ * خب من زنت می شم * من عاشق بچه ها هستم میای باهم بازی کنیم ؟ * خب من باهات دوست می شم * اونوقت چی به جاش می خوای ؟؟؟ * ام ..مممم...
  • کو نواها ! کو صداها ؟ ( یک راز ) سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 15:17
    ترانه ها ، زبان احساس هر دوره و صدای حال و روز مردمان یک عصرند ؟؟؟؟؟؟ دوران طلایی ، روزهای آفتابی ؟؟؟؟ من آمده ام وای وای ، من آمده ام عشق فریاد کند من آمده ام که ناز بنیاد کند من آمده ام ای دلبر من الهی صد ساله شوی در پهلوی ما نشسته همسایه شوی تو با اون موی طلا قد و بالای بلا منو شیدا می کنی چرا نمی رقصی قد و بالای...
  • مردم و نخبگان پنج‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1386 22:58
    غرور ملی نمی دونم این از یافته های مغزخودش بود یا نتیجه چند ماه کار مشاوراش ، اما هر کدوم که بود حرف بسیار پرمغز و با ارزشی زد حرفی که اگه اونو از حوض سیاست بیرون بکشی و بچلونی ، یه دو سه باری هم آبش بکشی ، سخن پاک و زیبایی از آب درمیاد ، سخنی غرورآفرین با پشتوانه تاریخ معاصر و به تایید یک ملت . فرانسه با انقلاب کبیر،...
  • وبلاگ من گبه من شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1386 23:36
    وقتی بعدازظهر یه روز آفتابی زمستون به سینه کش کوههای سفیدی که با نور خورشید نقره ای شدن نگاه می کنی چه حالی داری ؟ بعد از سالها اومدم تو اکباتان ، تو یه نقطه خاص ،‌ این جایی که من پارک کردم چشم اندازخوبی از کوه های بالا دستی شمال شرق داره فقط از چند نقطه کمربند مرکزی شهر می شه کوهها رو بدون مزاحم دید اینارو قبلن رصد...
  • یک از هزاران (پایان) پنج‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1386 23:55
    هیچ وقت هیچ قانونی رو برای زندگی دیگران نمی شه نسخه پیچ کرد تاریخ زندگی بشر(منظورم تاریخ دیروز و نزدیکه نه تاریخ هزاره ها ) نشون داده که به تعداد تک تک آدما زندگی و راه و روش سلوک و ستیز وجود داره ، پس داستان وحوادث عمرهرانسانی یکتاست فقط برای تکرار نکردن بعضی کارها و استفاده بهینه ازعمر، هرکسی می تونه از یه سده گذشته...
  • یک از هزاران (۴) چهارشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1386 22:36
    علی خان با یه لبخند با نمک گفت مگه ما یه گمشده بیشتر داریم ؟! گفتم ایندفعه آره ! دوتا ص یاد ابروهاشو درهم کشید و درعینی که نمی تونست لبخندشو مخفی کنه گفت مهندس نکنه تو حسودیت می شه ؟!! انگار خیلی حساس شدی خب فرض کنیم الان باهمن روشونم نمی شه اطلاع بدن ! همونطور که ذهنم ماجرای اون شب رو مرور می کرد گفتم آره حق با توه...
  • یک از هزاران (۳) سه‌شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1386 23:36
    با اینکه رشته تحصیلی من فنی و ریاضیه و تو بخش تخصصی خودم جدی هستم در کنارش علاقه شدیدی به علوم انسانی دارم در حالیکه کمتر کسی رو پیدا کردم این روحیه رو داشته باشه ، اونایی که تو رشته های فنی هستن خیلی علاقه ای به دانش های انسانی اجتماعی ندارن و اونایی هم که تو رشته های روانشناسی و تاریخ و جامعه شناسی و حقوق و ادبیات و...
  • یک از هزاران (۲) دوشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1386 20:10
    صدای گریه خانم بود .... چی شده ؟! موضوع چی بود ؟! کمی منتظر موندم .... نخیر ! صدا حالا دیگه به هق هق افتاده بود و بی ملاحظه تر .... صدای جعفر که یه بند حرف می زدو سعی می کرد آرومتر باشه با موسیقی گریه بهم پیچیده بود وچه عجیب و باورنکردنی ! چرا درو باز نمی کنن الان ۴۰ دقیقه س ... پا شدم رفتم طرف آشپزخونه تا پشت در ، می...
  • یک از هزاران(1) یکشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1386 23:48
    یک صدُم ساعت پنج و نیم غروب بود داشتم آماده می شدم برم خونه زمستون ۱۳۷۵ یکی از روزای دیماه . سال خشک و بی برکتی بود اما بعضی شبا سرمای استخون سوزی داشت هوا کاملا تاریک شده بود معمولاخانم ایروانی نیم ساعت زودتر ازما شرکت رو ترک می کرد اما اونروز با آرامش خاصی پشت میزش ظاهرن با کامپیوترمشغول بود ، شورانگیز ایروانی شیمی...
  • سکسکه در تالار عشق پنج‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1386 21:18
    زن و مرد ، عشق و س ک س با فرض مشخص بودن تعریف زن و مرد کمی س کس و عشق رو مرور کنیم : س کس در معنای عمومی یعنی لذت بردن از لمس چیزی ، وقتی پوست بدن با لمس کردن جایی ایجاد لذت بکنه به نوعی سکس حاصل شده بارزترین جلوه س-کس همین جنگ تن به تن ایه که بین یه زن و مرد بوجود می آد ( البته این صحنه ای که الان تو ذهن شما تولید شد...
  • رهایی سه‌شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1386 23:23
    عشق ورزیدن بدون قید و شرط راه می رفت و چشم در افق ، غرق در اندیشه های دور بود از سالیان دور ، مرور می کرد و می آمد هر از چند لبخندی چهره اش را ژکوندی می کرد ، خسته اما ناگزیر ، کمی تند تر قدم بر داشت ، آسمان آبی ، کودکی در ذهن او رقصان و پران ، شاد و خندان ، افتان و خیزان می دوید از رود و باران ، می گذشت از دشت آزاد ،...
  • 182
  • 1
  • ...
  • 3
  • 4
  • صفحه 5
  • 6
  • 7