نه صفر نه یک، هم صفر هم یک و هم چیزی بین صفر و یک
کسی که پس از دویدنهای ناگزیر، برای آسایش از روزمرگیها به گلستان وجود خودش پناه میبرد یا کسی که از دست سکوت و فضای سرد و بیروح تنهایی به سروصدا و شلوغیها؟
چه گلستان و بوستانی!؟ درین عصر بیشتر مردمان حوصله تحملکردن خود را ندارند چرا؟ مو نُمُدُنُم(مشهدی) اما بسته به ژنتیک، میزان درونگرایی و برونگرایی آدمها متفاوت است پس حفظ تعادل در بهخودپناهندگی یا گریز ازخود، نیاز به بررسی افراد در یک نگاهِ کلینیک ـ مهر یعنی نگاهی با رویکرد (مراقبت ـ محبتآمیز) دارد چراکه انسان متغییرترین پدیدهی جهان است
کسی که با حضورش در هرکجا شادی و خنده میسازد یا کسی که اساسن خنده را نماد سبکسری و جلفی میداند و برای حفظ وقار، بیشتر مواقع اخمی سنگین در چهره دارد؟
اساسن هر محیطی تابع یک حال و هوای جغرافیایی، تاریخی و به شدت متاثر از اندیشه و باورهای همان مردمان است بنابراین حتی در خصوصیترین محافل باید این اصول رعایت شود حتی اگر هیچکس اظهار ناراحتی از روحیه شاد و سرحال شما نکند دستکم حس حسادت برخیها ازینکه شما در مرکز توجه جمع قرار میگیرید برانگیخته خواهد شد پس با در نظر گرفتن فاکتورهای ریز و درشت میزان بروز شادی یا عدم بروز آن به هوش محیطی افراد بستگی دارد در نتیجه میزان اخم درچهره و گره در ابروان یا خنده برلبها و خوش چهرهگی پیرو منطق فازی خواهد بود
کسی که دوست دارد دیگران به او فکر کنند و به یادش باشند یا کسی که همیشه به فکر دیگران است و به یاد آنها؟
در مسائل عاطفی حتمن ِ حتمن باید منطق فازی حاکم باشد تمام کسانی که بار عاطفی سنگینی بدوش میکشند هرآن در معرض ترکیدن از فشار یا سقوط شدید هستند، به فکر دیگران بودن به توان افراد بستگی دارد اما بهتر است کسی هم حتی در اندازه کم به فکر شما باشد، همین خیال که کسی هم به یاد شماست برایتان مفید و دلگرم کننده خواهد بود از طرفی اگر همه به یاد شما باشند و شما حال و حوصله یاد هیچ جنبندهای را نداشتهباشید در بلند مدت به شدت دچار واکنشهای طلبکارانه، ناسازگاری، خودشیفتگی محض و در نهایت پرخاشگری و افسردگی خواهید شد.
کسی که عشق میورزد یا کسی که عشق میخواهد؟
حس ِدوستداشتن ِفضای جهان هستی و هرآنچه که درآن است بزرگترین قدرتیاست که به انسان همه چیز میبخشد، این دیدگاه در حالت کلی شکلی از قرار گرفتن ِ خردمندانه در بنیان حیاتاست و این حس از نوع انرژی و تابع قوانین آن است بنابراین هیچگاه ازبین نمیرود بلکه از شکلی به شکل دیگر تغییر میکند مثل تبدیل عشق به تنفر یا ناتوانی به حسادت اما در روابط انسانی و در بهترین حالت با اصل <دوست داشتن انسان> هم باید در نقطهای از عبور این احساس قرار گرفت که از هر دوسو بهرمند شد، این شکل از آرایش باعث یک تعادل نسبی میگردد چراکه صرفن عشق ورزیدن، نوعی از همان تراکم بار عاطفی ِرو به ترکیدن است که اثرات منفی آن در بلند مدت بسیار ویرانگر خواهدبود.
کسی که دوری عزیزانش را هرچند باسختی اما تحمل میکند یا کسی که تحمل دوری عزیزانش را اصلن ندارد؟
بستگی به عزیزی دارد که که شما نگرانش هستید، این یک گره عاطفیاست، بی خیالی و فراموشی صرف، به بهانه <نمی خواهم آزادیش را سلب کنم> یا وابستگی شدید به بهانه <جان ما بهم دیگر بسته است> در حالت کلی و ثابت نگه داشتن این حالت مضراست اما واقعن زمانی در زندگی ممکن است باشد که شما برای کسی جان گرو بگذارید و در عین حال گاهی هم شاید لازم باشد بطور کامل فراموشش کنید، مغز شما این قابلیت را دارد به شرطی که احساستان را دچار یک لوپ کور نکنید به همین جهت ممکن است کسانی شما را بسیار آدم خونسرد و بی خیال در جداییها و دوریها بدانند و کسان دیگری که از بی طاقتی و کم تحملی شما به ستوه آیند.
ادامه دارد...