وقتی به گذشته نگاه میکنی،
وقتی رد پاهای خود را پشت سرت نظاره میکنی،
وقتی به تصویر خود در دیروزها مینگری، چه حالی به تو دست میدهد؟
چه حسی در تو میجوشد؟
افسوس!
اندوه!
حسرت!
دریغ!
پشیمانی!
افتخار!
غرور!
لبخند!
شادمانی!
طنز!
شرمساری!
بدهکاری!
طلبکاری!
چه حسی؟ چه فکری؟ چه حالی ترا دربرمیگیرد؟
گاهی شاید ترکیبی ازینها همچون چرخ فلکی ترا به فراز و فرود بنشاند و
گاهی شاید یکی از آنها ترا به دنیایی پرتاب کند که ساعتها درآن باشی
لحظهها گذشتهاند، همچون قطاری که از تو دور میشود اما تو مسافران قطار را میشناسی و روزی در کنارشان بودی، روزی با آنها بودی و اصلن روزی خود آنها بودی اما اکنون آنها مسافرند و تو در مسیری مخالف، بخشهایی از وجودت را در کوپههای آن بدرقه میکنی
با لبخند؟ غرور؟ یا چشمهای اشکبار؟
لحظهی سنگینیاست و هیچکس به اندازهی تو نمیتواند حال و هوای این بدرقه را شرح دهد اما برای که؟
قطعن هیچکس و هیچکس و هیچکس نیست تا تو از مسافران وجودت، از دردانههای جانت برایش سخن بگویی، هیچکس!
هیچکس جز خودت و زمزمههایی فرا آمده از گلو
نجوایی از درون و آهنگی که در دم از وجودت میجوشد و ترا در این لحظهها همراهی میکند
برای تو نجوا، گاه کلمه است، گاه موسیقی و گاه یک نگاه از پشت زلال اشک و گاهی آمیزهای از همهشان، اگرچه تو هیچگاه نخواسته بودی جز به شادی، لحظههایت را به بودن گره بزنی،
اگرچه تو هرگز دلت نمیخواست تکههای خود را در کوپههای غمگین تنها بگذاری ...
حقیقت اینست که شاد زیستن فقط بخشی از قطار لحظههای توست
تو هرچقدر که هنرمند باشی، هرچقدرکه خردمند باشی و هراندازه که خدا باشی فقط بخشهایی از قطار بودنت را شاد خواهی زیست، این خاصیت زندگی است و خاصیت بودن در جهانی که درآن بسر میبری
زلال آب را با هیچ مادهای آلوده نکنیم، آب حیات در جان خودمان است
درک مفهوم انسانیت سرآغازی برای زندگی خواهدبود
برای کسانی که اکنون بهار را میبینند زلالی طبیعت پیداست
روشنی آفتابی که بر رویشسبز میتابد و لطافت بارانی که چهره را مینوازد
اکنون تو کدام بخش از این سمفونی هستی؟
مثل کی؟
مثل چی؟
برای شناخت آدمها سمبلهایشان را باید کاوید
سمبل هرکسی در هر دورهای از عمرش میتواند راهی برای آشنایی با افکار و اندیشههای او باشد و همینطور برای شناخت یک ملت.
شوخی، شوخی است و جدی، جدی.
اگر شوخی میکنی و با شوخطبعی سلسله میجنبانی،
اگر سرخوشی و با طنز و شوخی سخن میگویی،
اگر از شدت شادی، دنیا را به بازی گرفتهای درود بر تو باد!
اما آیا بهتر نیست پیشتر موضع شوخیت را روشن کنی؟
جدی بودن هم همینطور ...
شاید بهتر باشد مرز ایندو روشن شود
خلایق را بلاتکلیف گذاشتن شیوهی نوینی نیست اما ابزارش چرا
گفتن حرفهای جدی در قالب طنز گاهی به شدت گیج میزند و گاهی اصل را به فنا میدهد
مواقع بسیاری در تاریخ ثبت است که ارباب زورگو بدش نمیآمده دردهای قلمبه و رودلماندهی فراوان، در قالب شوخی و طنز، پشت سرش گفته شود تا ازین رهگذر اسباب سرگرمی و غفلت رعایا فراهم شود و ازآن مهمتر باعث سردرگمی و هاج و واجی گردد و چه بسا خود حمایت هم میکرده است.