فریاد بزن آنچه را که بر تو تحمیل میشود و تو دوستش نداری
من هستم
تو هستی
او هست
ما و شما و ایشان همه هستیم
ناگزیر از بودن ... نمیدانم و راستش نمیتوانم به درستی بگویم که اگر قبل از بودشدن نظرم را میخواستند جوابم چه بود؟ آری بود یا نه ... براستی نمیدانم ... اما چنین نشد و هرگز از هیچ یک از ما کسی نپرسید مایل به بودن هستیم یا نه؟ هیچ کجا، هیچ صدایی و هیچ ندا و اشارهای نپرسید که :
آیا دوست داریم در دنیایی که اکنون زندگی میکنیم، باشیم؟ بلی؟ ... نه! هرگز چنین نبود اما ... شاید روزی چنین شود
شاید روزی بتوان از کسی که قراراست بوده شود پرسید : تو مایلی بوجود بیایی؟
آنگاه شک ندارم که تمام معانی و مفاهیم و تمام واژهها و کلام و اساسن خودِ بشر دگرگون خواهد شد و همینطور مفهوم زندگی و بودن.
من تمام زیباییهای این بودن را دوست دارم، زیباییهایی که تا کنون دریافتهام، از کودکی تا به حال، و هر روز و هر دم امیدم به گشودن روزنههای بیشتری است برای رسیدن به زیباییهای بیشتر، تا جانم را لبریز کنم از نور و گرما برای زندگی.
و پیمانم با خود اینست : زندگیای که لایق خود میدانم نه زندگی ِلاجرم و اجباری و اسارت گونه و کلیشهای
اما با وجود تمام زیرکی و عقل و خرد و توان و تمام قوایی که از فیزیک و متافیزیک درخود دارم و پرورش میدهم تا از تیررس رنجهایی که جانم را میفسرد رهایی یابم، باز به خوبی نمیتوانم به برخی از آنها جا خالی دهم و چنان بر هدف مینشینند که آه از نهادم به فریادی سوزناک و گاه غرشی خشمگنانه بدل میشود و مرا پرتاب میکند، فواره کنان تا اوج آسمان
فریاد زدن جلوهای از آفرینش من است، من دردم را فریاد خواهم زد، تو نیز خشم گلویت را فرو نخور!
صبر نه برای اینست که جانت را فرسوده کنی اگرچه جسمت در جادهی بودن فرسوده خواهد شد.
فریاد بزن آنچه را که بر تو تحمیل میشود و تو دوستش نداری
هیچ اندیشهای را که از ذهنت عبورکرده و به حرف تبدیلشده در وجودت زندانی نکن
نقش شما در اقتصاد خانواده چیست؟
اعتبار اقتصادی شما بین دیگر اعضای خانواده چقدر است؟
آیا درآمد شخصی دارید؟
آیا این درآمد فقط صرف هزینههای خودتان میشود؟
آیا همهی درآمد یا بخشی ازآن صرف هزینههای خانواده میشود؟
-----------------------------------------
در امور فرهنگی چطور؟
چقدر در اصلاح و بهبود روابط عاطفی موثر هستید؟
اختلاف نظرهای شما به چه سرانجامی میرسد؟
برای حل برخی ناهماهنگیها که سرپایی حل نمیشود نشت چند نفره برگزار میکنید؟
چقدر از مسائل مشترک به فرجام حل نشده دچار است؟
-----------------------------------------
چقدر در تصمیمگیریهای خانوادگی که اثرات جمعی دارد موثر هستید؟
چقدر در تصمیمسازیها نقش دارید؟
در فرهنگ خانواده حق اظهار نظر در چه زمینههایی برای شما قائل میشوند؟
مرز و خطوط تعیین شده در آن زمینهها کجاست؟
شما مایل به استفاده از این حق هستید و آنرا کافی میدانید؟
....
و بسیاری سوالات جزییتر از نقش و حضور شما در یک خانواده از هر نوعی ( دو تا n نفره ) که میتواند موقعیت و مختصات شما را در یک خانواده مشخص کند و قبل از هر چیز وضعیت خودتان را درآن روشن کند.
نبودن نهادهای سازمانی مشخص برای رشد و تربیت کودک در طول و عرض تاریخ ایران که هدف روشنی در آمادهکردن کودک برای زندگی داشته باشد، ریشه در کدام بخش از فرهنگ ملی دارد؟
اساسن هیچ نهاد غیر رسمی (مردمی ) در فرهنگ ما برای این امر وجود دارد؟
چه مکانیزمی در فرهنگ مردمی ما وجود دارد تا ضمن به روز کردن اصول و مبانی تربیت بطور مداوم و یکپارچه چنین الزامی را به انجام رساند؟
در نهادهای رسمی کشور جایی مثل آموزش و پرورش که شاید مهمترین تلاش موجود برای این امر بودهاست اشکالات پایهای بزرگی وجود دارد که در طول و عرض و ارتفاع تاریخ نه تنها رفع نشده بلکه آشفتگی های آن به قدری شدت یافته که میتوان با اندک بررسی نشان داد که دقیقن در جهت معکوس فعالیت میکند یعنی فعالیتهایی که عملن رویکرد آن ضد آموزشی و خلاف هدف پرورشی است
آموزش علوم و مهارتها ازآن جهت است که توان بکارگیری امکانات و ابزار و دستاوردهای روز را افزایش دهد یعنی دانشهای موجود را آموزش داده و ذهن و حافظه را با آنها آشنا کنند تا ...
تا چی ؟ تا موتور ِذهن ِپویا و فعال انسانی برای تولید علم و دانش روشن شود چیزی که تحت عنوان ایجاد خلاقیت مطرح است آیا به نظر شما حرکت آموزشی فعلی دراین جهت است؟
کدام نهاد تحقیقاتی برای به روز کردن آموزش مهارتها و علوم وجود دارد؟
کدام نهاد غیر دولتی چنین فعالیتی دارد؟
من موضوع را در مقدمه و دوران کودکی مطرح میکنم شما به تمام دورهها تا دانشگاه و مراکز تحقیقاتی تعمیم دهید
ریش سفیدی و کدخدا منشی و ازین اصطلاحات خیلی قدیمی، من هم اطلاع دقیقی ندارم اما با کنکاشهایی که شده آن سیستم ِظاهرن مردمی در فرهنگ عامه نیز کاملن غیر اصولی و بیشتر مبنتی بر زورگویی و زراندوزی و تزویر بوده است یعنی آن آقا یا خانم مثلن میاندار و قاضی و حَکَم ، اولن هیچ نقشی قبل از رسیدن به اختلاف نداشته و پس از آن هم بیشتر تابع چربش و چرخش بسوی کسی بوده که از مکنت و توان مالی فزونتری برخوردار بوده و عملن به نفع عدالت نظر نمیدادهاست البته تعجبی هم ندارد چراکه این موضوع متعلق به دورههای فئودالی و ارباب رعیتی و فرهنگ نامتعادل مردسالار ِخشک و بیخرد میباشد ( بدون احتساب برخی استثنائات )
اشاره کنم به اینکه هنوزهم در قسمتهای مختلف کشور برخی روشهای مذکور ممکن است با جدیت اجرا شود اما دراینجا موضوع از نگاه مرکزی و محوریت فرهنگ یکپارچه مطرح است
رادیو و تلویزیون هم که تکلیفش روشن است یا آن دوره که چند سال آخرش مقارن با کودکی من بود فقط دامبولی غوزک و بچرخون و بلرزون یا اکنون که تمامن غرق در خون و گریه و عزاداری حتی در میلادهاست انگار نه انگار که این جعبهها بخشی از فرهنگ رسانهای است که برای همهی سلیقهها و افکار و آدمها باید برنامه ریزی شود حتی تا همین حد سطحی.
حال بماند که اصلن جایی ازین دم و دستگاه وجود ندارد که صدا و تصویری برای خردوزری و عقلانیت و اخلاق و زیباشناسی و مدنیت ازآن درز کند
منظورم دراین گفتار اشاره به جایگاه فرهنگی موضوع است، تجربه نشان داده است تا بسترهای یک حرکت وجود نداشته باشد پایه و ستونهای بعدی گذاره نخواهد شد اگرهم چنین باشد فرو خواهد ریخت
ازین پس به برخی از پدیدههایی که درفرهنگ خانواده و طبعن در شخصیت ایرانی وجود دارد در پستهای بعدی اشاره خواهد شد اکنون برای نمونه :
سخن گفتن و اظهار نظر در حضور پدر و مادر اولین کاری است که باید به آن پرداخت
در حضور بزرگترها حتمن حرف بزنید و چیزی بگویید حتی اگر کسی توجه نکرد یا ترتیب اثر نداد
شما حرفتان را بزنید نظرتان را با صدای متعادل و با رعایت احترام بیان کنید بدون هیچ واهمهای
هیچ اندیشهایرا که از ذهنت عبورکرده و بهحرف تبدیل شده در وجودت زندانی نکن
دردِ گفتن
درد نوشتن
درد شکفتن
دردی که سکوت ترا میشکند یا ترا با قلم و دفتر تنها میگذارد
درد نگفتهها ...
همه وقتیاست که این دردهای آمیخته ترا فرا گیرد و تو ندانی کجای جانت تیر میکشد.
باوجود داشتن تمام فاکتورهای مرسوم خوشبختی در زندگی شخصی « من وقتی کاملن خوشبختم که درمیان آدمهای خوشبخت زندگی کنم »
خب این اگر محال نباشد یقینن خیلی رمانتیک است و دنیای واقعی ِمردمان به قدری درگیر نان و روزمرگیاست که دیگر جایی برای حرفهایی اینچنین باقی نمیماند اما برای ابراز یکی از دردهایت میتوان خود را اصلاح کرد و گفت:
زندگی در میان جماعت، وقتی شیرین است که بیشترشان خوشبخت هستند یا لااقل اینگونه احساس میکنند
شاید هم به بیانی دیگر و با جان کندنی بال بال زنان بتوان چنین گفت
سعادتِ کامل وقتی نصیبت میشود که دریابی درمیان کسانی زندگی میکنی که رو به سوی خوشبختی دارند ... اگر خوشبختی را ندارند دست کم بسویش درحرکتند
میدانم اگر در دام واژهها اسیر شویم سرگردان خواهیم شد اما دراین مورد احساس میکنم منظورم برای شما کاملن روشن است .
اگر کسی از من بخواهد اول خوشبختی را تعریف کنم حتمن به او حق میدهم چراکه اگر این مفاهیم از قالب واژهها جان سالم بدر برد معلوم نیست از آشفتگی پندارها و آمیختگی ارزشها رهایی یابد
به هرحال گفتن درد چیزی است و درک آن چیز دیگر اما براستی خوشبخت بودن نسبیتی است که دائم درحال نوسان است و هیچکس توان اندازهگیری و حفظ آنرا براحتی ندارد شاید چیزی مثل ارزش سهام در بورسهای بزرگ دنیا
ارزش هر چیز = اندازهی زیبایی آن
برای
چشمی که زیبایی را ببیند ...
و قلبی که به زیبایی سپرده شود ...
و جانی که در زیبایی گم شود ...
چرا خوشبختی طلوع نکند؟
و کسی که روشن شود از زیبایی، نور و گرمایش را به جهان تواند بخشید
هرجا که باشد، با هر که باشد، خود تکهای از زیبایی و بخشندگی است