با و بر

 

باهم‌بودن 

 

این فقط یک گفتار نیست،  

این فقط یک احساس نیست،  

این فقط یک تظاهر نیست، 

ازهم‌گسیختن عین روز روشن است 

همبستگی، مخصوص روزهای هیجان نیست 

دل‌های سرد را چگونه باید بهم پیوند زد؟!! 

باهم‌بودن پیش‌شرط زیستن است. 

این درودِ آغازین است، 

این، رسیدن به درک مشترکی است از لبخند 

این، از بین رفتن درد مشترکی است از برهم‌بودن.  

هرگاه به این مرحله از بودن رسیدیم   

آنگاه کرانه‌های روشن صبح به رویمان درخشش خواهدگرفت. 

 

جریانِ زیستن در بستر باهم‌بودن روان می‌شود 

اگر بستر نباشد جریان چه بی‌حاصل هرز می‌رود!

 

هرچه نگاه می‌کنم، امواج نامهربانی است که در جان‌ها سردی آفریده،   

ازین موج هیچ باکی نیست، چون گرما بایدش 

دوای این سردی را آفتاب می‌داند 

روزی که مهر تابیدن گرفت  

عشق آغازیدن خواهدگرفت  

 فقط باید خواست  

باید خواست  

باید خواست 

اینجا آخر تمدن است  

 

 

داد

 

 هرگاه در یک مجموعه هر چیزی سرجای خودش قرارگیرد آنگاه گویند عدالت برقرار شده یعنی تعادل در این مجموعه شکل گرفته است 

 خب اصلن چرا باید این تعادل باشد؟ 

چون اگر نباشد مفهومش اینست که آشفتگی بوجود آمده 

خب آشفتگی نشانه‌ی چیست؟ 

نشانه‌ی نبودن عقل و خرد است

عقل و خرد چیست؟ 

همانکه جهان هستی براساس کاردکرد آن قابل بررسی است 

معنی جمله بالا چیست؟ 

یعنی همانکه به "زندگی"  و  "بودن" و این حرفهایی که الان داریم می‌زنیم معنا می‌دهد  

وبازهم یعنی اگر خردمندی نباشد هیچ چیزی پایدار نخواهدبود

چراکه در نبود خردمندی کم کم شدت آشفتگی‌ها از آستانه‌ی تحمل عبورکرده و بنیان جهان رو به نابودی خواهد گذارد.

مجموعه،  

مجموعه می‌تواند تعدادی از اشیا باشد و یا جانداران 

هرچیزی، یعنی هر عضوی از یک مجموعه 

سرجای خودش، یعنی به ارزش واقعی خود رسیدن یعنی قرارگرفتن در جایگاه تعیین شده‌اش 

این جایگاه را چه‌ کسی تعیین می‌کند؟ 

 خوب مسلم است طراح  

طراح کیست؟   

دریک جامعه مردمان آن هستند

کسانی که برای زندگی بهتر خود نقشه و طرح پی‌ریزی می‌کنند، یعنی خردمندان، دریک جامعه یعنی اکثریت خردمندان، یعنی اکثریت مردم

 

و ما خود چقدر خردمند هستیم ؟ تک تک؟ 

و ما جمعن چقدر خردمند دارم؟ کلن؟

 

و استبداد از نبود خردمندیِ اکثریت نمی‌حاصلد؟!!؟  

هیچکسی نمی‌تواند به ما زور بگوید اگر میزان خردمندی ما کمتر از زور او نباشد 

بهتر بگویم زوری که در بازوی استبداد برای سرکوب جمع می‌شود انرژی همان خردی است که باید در جان ما پر می‌شد 

ما غافل شدیم و آن انرژی بزرگ به خطا رفته  

اگر ما خردمند باشیم هیچ زورگویی بوجود نخواهد آمد  

اگر هم گاهی در غفلتِ خرد بوجود آمد باز باید با خردمندی ساقطش کنیم  

 

آهای اشتباه نکنی ها! 

انرژی مثبت برای تخریب نیست  

اگر زورت نمی‌رسد تا بر زورگو غلبه کنی کاری کن تا انرژی منفی او به هدر رود آنقدر که خود او از پادرافتد ضمن اینکه فکر نکن خردمندی همیشه فقط حوصله و آرامش و لبخند است گاهی خردمندی استفاده‌ی آنی و غافلگیرکننده‌ی ضربه‌ای است بر گردن کلفت یاغی دیوانه.

اما راحت‌طلبی و سهل‌انگاری و خوشگذارنی و هزار درد و مرض دیگر به ما تحمل سختی‌ خردمند‌شدن را نمی‌دهد گویا! 

می‌دهد؟

 

 واگویه‌های من با خودم بود شما جدی نگیریدش

  

 

گره

  

 هنر؟           عشق؟                 کار؟                یا تجلی هزاره‌ها؟

  

 

گره‌های رنج و حسرت چکیده از انگشتان کوچکی که آرزوی فروخورده‌ی بازی را با رنگ سرخ فریاد می‌زنند 

 

نقش‌های هزاره‌ها برگرفته از جان کودکان انتظار، کودکان درد، کودکان خسته، دلشکسته  

نشسته در تار و پود رنگین تاریخ

 

 

 

 و زنانی که تجلی عشق‌های به یغما رفته را اینگونه با پشت‌های خمیده‌ی تاریخ رقم می‌زنند  

 

  

 

و تو نیز آیا ؟