فریادهای زنانه

 

عشقی که در پستوی خانه نهان باید کرد عشق نیست نمی دانم اسمش چیست اما می دانم که اسمش هرچه باشد بطور قطع و یقین عشق نیست ... چرا ؟

عشق قبل از پیداشدن مظهر (یا برای بعضی ها بعد ازآن) حس مبهمی است که در وجود یک انسان جوانه می زند، بعد رشد می کند و در نهایت به بار می نشیند منشا آن چیست یا مرکز آن درکجای بدنست ، درمغز، قلب، خون یا هرجای دیگر ... من نمیدانم

عشق، حسی است خواستنی، که رابطه بین دو انسان، با تمام فرقهایشان را ایجاد و مستحکم می کند عشق معمولن بین یک زن و یک مرد تولید می شود اما درعصرحاضر دیده ایم که همین احساس با خواصی مشابه ممکن است بین دو زن یا دو مرد ایجاد شود، حال شاید شده و ما نمی دانیم یا شایدهم بعدن بشود اینکه این عشق بین بیش از دونفر، سه، چهار ... یا n نفر تولید شود و همان خاصیت را داشته باشد اما آنچه مهم است اینکه عشق برای ما آدم ها آن حسی است که بارمثبت و زیبایی دارد و دارندگان خود را  سرشار ازلذت زندگی می کند، از لحظه لحظه بودن و پلک زدن خوشحال و سرزنده شان می کند معنا و دلیل بودن را و نفس کشیدن را به آنها می فهماند، زن بودن و عاشق شدن یا مرد بودن وعاشق شدن هیچ تفاوتی نمی کند اصلن تولیدعشق هیچ ربطی به جنسیت ندارد اینکه مثلن اول مرد عاشق می شود یا زن اینکه مثلن عشق را اگر زنی تولید نکند مرد به آن نمی رسد یا اگر مردی مخالف و سرکوبگر حس عاشقی باشد زن برای همیشه ازآن محروم می شود نه! اینگونه نیست این حس دروجود انسان نهادینه است اما داستان های آن روایت های مختلفی دارد

پس ازتولید این حس که به نظرمن یکی از زیباترین شکل های انرژی موجود درجهان هستی است اگر صاحبان آن بتوانند به درستی ازآن استفاده کرده و بکارگیرند (مدیریت عشق) بازتولید بسیار زیادی از جنس خود (انرژی مثبت) خواهد داشت که دامنه آن بسته به توان دو فرد می تواند گستره های زیادی را دربرگیرد و انسان های بسیاری را بهرمند سازد.

عشق بین دو نفر؟ 

بله! همین عشق بین دونفر قادراست زیبایی های فراوانی را برای دیگران هم تولید کند چگونه؟ من قانونش را نمی دانم اما وجود و اثراتش را دیده ام، مهم نیست چندین نفر، مهم در ابتدا همان دونفری هستند که این حس بینشان بوجود آمده و تصمیم به بهره بردن ازآن دارند، شاید کسی بگوید آمدیم برای یکی هرگز عشقی بوجود نیامد آنوقت چه؟ من نمی دانم که اگر انسانی برایش عشق حاصل نشود مخصوصن در دهه دوم و سوم عمر خود آیا می توان تصورکرد او خواستار ادامه زندگی درمابقی عمرخود خواهد بود؟ اشتباه نشود عشق صرفن پیداکردن خواستگار و شوهر نیست عشق همان همسر و ازدواج و هم بستری صرف،  نیست (متاسفم مجبور شدم اینوبگم)  

حتمن کسی خواهد پرسید برای جلوگیری ازتولید حسادت و رقابت دیگران چه باید کرد!؟ اگر عشقی با حسادت دیگران درمعرض خطربیفتد یا رقیبی تراشیده شود که براثر آنها آسیبی به عشق برسد چه ؟ اساسن با حسادت و انرژی های منفی ازین گونه چه بایدکرد؟... و من درجواب می گویم صبرکن عزیزم، گفتم آنچه که باید پنهان شود عشق نیست! حسادت و رقابت معمولن برای مالک شدن چیزی است که تو داری و دیگری ندارد اما عشق یک حس و حال است، از جنس متا فیزیک، نرم افزاریست، حسی که بین دوانسان بوجود آمده، اگرهردوی آنها بخواهند، این عشق برای همیشه جاودان خواهد ماند و هیچ قدرت و نیرویی قادربه آسیب رساندنش نیست حتی اگر تمام جهان بسیج شوند امکان نابودی این حس را نخواهند داشت مگر... مگرتازمانی که یکی از دوطرف یا هر دونخواهند یا نتوانند (ازنظرحسی) ادامه دهند والا هرگز این حس را هیچ رقیب و حسودی دزدیدن و بردن نتواند اگر چنین شد مطمئن بدانید که آن حس از اول هم عشق نبوده تمام حرف من دربخش نخست این بود.

دربخش دوم، سوال من اینست : پس برای چه عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد؟ برای چه این حس و انرژی را درجایی پنهان باید نمود؟ اصلن مگر می شود چنین چیزی را جایی پنهان کرد؟  البته من نمی دانم منظور شاعر ازعشق چه بوده؟ می دانید که ادبیات ما چقدر کنایه و استعاره وحاشیه دارد و نثر و نظم فارسی به جز شاهنامه و برخی آثار مشابه کلن از منظر " به در بگو تا دیوار بشنوه " به دنیا نگاه می کند. اما من اینجا نمی خواهم تعریف استاندارد و یکپارچه ای ازعشق بدهم که باعث صدور فتواهای بعدی شود  نه! این فقط دیدگاه من است ومی تواند در نظرشما از بیخ و بُن غلط باشد اینرا گفتم تا ...

درواقع این مقدمه، بهانه ای بود تا درباره موضوعی که اینروزها بین تعدادی از وبلاگنویسان هموطن در سراسردنیا مطرح شده سخن بگویم

 

خب ازینجا به بعد نوشتارم خودمونی و محاوره می شه اینطوری احساس صمیمیت هم بیشتره تمام عزیزانی که با مهرو محبتشون این وبلاگو مورد لطف و نوازش چشم و اندیشه خودشون قرار می دن و به اینجاسر میزنن حتمن تا به حال متوجه شدن که من به شدت مدافع فریاد زدن متفکرانه زنان یا شایدم آغازگرتشویق و حمایت جنبش و حرکت فرهنگی اونا هستم، این جنبش و حرکتی که منظورمنه نه جنبه سیاسی داره و نه جنبه جنسیتگرایی مطلق و نه جبهه گرفتن هایی ازین دست بلکه مقصود حرکت و جنبشیه که فقط با حضور اولیه خانم ها پایه گذاری می شه چراکه اساس پایه های تربیت و آموزش و سخن گفتنو تاتی کردنو گریه و لبخندو عشقو نوازشو در یک کلام تیپ و شخصیت یه آدم از بطن و آغوش مادر شروع می شه و تا زمانی که اینطوره زنان چه مادر باشن و چه نباشن به واسطه تاثیرات عمیق تاریخی، جایگاه ویژه ای دارن بنابرین خیلی بهتر و مفیدتر می تونن پایه های قانونگذاری، تمدن و یکجانشینی عصر نوین روهم پی ریزی کنن این فقط یه دلیلشه ضمن اینکه اگر به این کار بپردازن کار تازه‌ای نکردن تمام زنان دنیا سالهاست که شروع کردن و نتیجه هم گرفتن پس درواقع زنان ایرانی می خوان یه کار و مسئولیت عقب افتادشونو جبران کنن ضمن اینکه به هر دلیلی زنان ایرانی حضورجدی در هیچ عرصه ای نداشتن (بطور عام) بنابرین باوجود مشکلات و تبعاتش زمان به نفع تعادل و هم سنگی یک فرهنگ وقتی پیش خواهد رفت که خانم ها واردمیدان بشن و طبیعیه که دراین راه خطا و اشتباهات هم کم نخواهد بود یه توجیه طنزگونه برای حرفام اینه که نوشتن دیکته‌ای با بیست تا غلط بهتر از بی سواد موندنه! اجازه بدین اینرو هم اضافه کنم که عناوینی چون فمنیسم و جنسیتگرایی، زنگرایی و زن پرستی و زن محوری و اسم گذاری های ایسمی شناخته شده یا ناشناخته رو شخصن نه تهدید می دونم و نه فراتر ازمعنای واژه ای خودش بهش بها می دم دراین سلسله مباحثی که اخیرن توی وبلاگستان بهش پرداخته شده و جنبه حرکتی داره موضوع " روایت های زنانه از س ک س " به چالش گذاشته شده که دیدگاههای مختلف و جالبی وجود داره منتها متاسفانه به جهت اینکه اکثرشون ف یل تر هستن لینک دادن مشکله حالا خودتون اگه موفق شدین یه جوری همه رو بخونین در سلسله نوشتار این عزیزان اگر از بعضی مسائل کاملن شخصی و انفرادی چشم پوشی کنیم، از منظر حضور زنان و دریافت پیام اصلی، حتی از " بررسی خصوصی ترین لحظات زندگی و خواست های بدنی زنانه " شخصن ارزیابی مثبتی دارم و بطورکلی قابل‌تقدیر و حمایت می‌دونم، اما نظرکامل خودم دراین خصوص محفوظ باقی می‌مونه تا زمان لازم، هرچند که در مقدمات این نوشتار کمابیش دستم رو شدو  اشاراتی بهش کردم.

بسی رنج بردیم درین سال سی

 

یادگرفتم تا جایی که بتوانم درمورد مسائلی که از نزدیک نشناخته و لمس نکرده ام و یا تحقیق قابل درکی ازآن نداشته یا ندیده ام، اظهار نظرکمتری کنم تا بعد ازبررسی و آشنایی کامل، این نه تنها به نفع خودم بوده بلکه باعث می شود اطلاعات کم مایه و ناپخته دراختیارکسی نگذارم، یکی ازین موضوعات نتیجه گیری اخیر است.

 به نظر شما کدامیک درست است ؟

۱- ایران تحریم شده : یعنی به هیچ عنوان نباید به او تجهیزات فروخت!

۲- ایران تحریم شده : یعنی نه اینکه اصلن نباید فروخت بلکه باید غیرمستقیم وبا چند دست گردش، بسیارگران فروخت!

 به عبارت دیگر

۱- ایران تحریم شده : یعنی تجهیزات مهم که علی رقم کاربرعلمی و تخصصی در زمینه های علوم پایه و تحقیقات، احتمال کاربرد نظامی هم می تواند داشته باشه (البته با بکارگیری مغز ایرانی) بطور جدی و با قطع و یقین نباید به ایران فروخته شود

۲- ایران تحریم شده : یعنی از خرید مستقیم و قیمت استاندارد بین المللی محروم است پس می توان با کارهای پلیسی امنیتی دیپلماسی پنهان قاچاقی غیررسمی (هرکدام ازین اسم ها که شما دوست دارید) و با قیمت چند، چندین، چند ده و بعضی وقت ها چند صد برابر به او فروخت !

 به عبارت روشن تر

۱- ایران را تحریم می کنیم تا از دستیابی به جنگ افزارهای خطرناک باز بماند چون ایران تهدیدی برای امنیت و صلح جهانی است

۲-  ایران را تحریم می کنیم تا به راحتی به تکنولژِی نوین دست پیدا نکند چون ایران از نظرجغرافیای سیاسی کشوری تاثیرگذارو پیشروست و برای مهار قدرت منطقه ای و جهانیش باید اورا تا حد مرگ تدریجن ضعیف کنیم

 به شعارهای حقوق بشر، جامعه بین الملل، جهانی سازی، امنیت جهانی، صلح جهانی، روشنفکران جهانی و ... چقدر می شود اعتماد کرد؟ به سیاست جهانی و جهانی سازی تا چه اندازه می شود اعتبار داد؟

قدرتهای یاغی؟ طالبان؟ دیکتاتور؟ تروریست؟ اگرفرض کنیم سه پایه این عناوین در بسترملی کشورهای خودشان باشد یک پایه دیگرش درکجاست؟

فرض کنیم مردمان برخی کشورهای بدبخت، وحشی و غیرمتمدن باشند، فرض کنیم برخی ایدئولوژیی ها خشن، فرض کنیم برخی عقاید دربرخی ازادیان ماهیتن بستر تروریست، باز فرض کنیم بعضی از نظام های حکومتی یاغی و غیردمکراتیک وجنگ طلب اما نظام بین الملل آیا صاف و صادق و بی غل وغش به جهانی سازی روی آورده است؟ آیا می توان به آن اعتمادکرد؟  

وقتی به بازی های سیاست جهانی نگاه می کنیم ازمادی بودن بیش ازحد و سقوط اخلاقی کارگزاران آن به شدت جا می خوریم شاید باورکردنی نباشد اما واقعیت بسیار تلخ و گزنده است پس با اینهمه شک و تردید چگونه باید به امثال مادلین آلبرایت (Madeleine Korbel Albright) چک تبار که به روایتی سه تن از والدین بزرگ خودش راهم درهولوکاست ازدست داده اعتمادکرد؟ ممکن نیست اوپلیس خوبه و مایکل لدین پلیس بده باشد!؟

آورام نوآم چامسکی به نظر انسانی مستقل و روشنفکر آزادی است که سیاستهای جهانی را بی پروا به نقد می‌کشد، براستی اندیشه‌های او چقدر در راستای دفاع از احقاق حقوق بین‌الملل، ضمانت اجرایی داشته و مدافع جدی و طرفدار دارد؟

می دانید بانک جهانی برای پرداخت وام به کشورهای مثلن درحال توسعه چه شرطی تعیین می کند؟ حذف تمامی سوپسیدهای (یارانه) موجود درکشور وام طلب! ازمنظر اقتصادی نمی دانم اینکارچه معنایی دارد (اگرکسی می داند ازروی مهر روشنمان کند) اما ما مردمان ایران ازنتایج اجرای این خواست خوب باخبریم چون به عنوان یک نمونه بارز، تمام ایرانیان درحال پرداخت هزینه های سنگین سیاست جهانی هستند چه هموطنان داخل و چه هموطنان مهاجر(خواسته یا ناخواسته)

هدف از تحریم چیست؟

۱- به زانودرآوردن یک دولت و تسلیم او به خواست سیاست جهانی

۲- ازپادرآوردن یک ملت و نابودی تدریجی همه امیدها و آرزوهای اوحتی به قیمت نابودی باورهای مثبت و ارزش های انسانی

نزدیک به سی سال است که ایران رسمن مورد تحریم و غضب سیاست جهانی است ازتیروتخته و توپ و تفنگ، ازآهن آلات وسنگ و سوزن، ازپرو پشم و نخ و قیچی، حتی ازغذاوقوت تا قرص و شربت ودوا و دارو، دیگرازچه باید محروم می شد؟؟؟

ازینهمه تحریم و تنگنا و دردو مرگ، چه کسی به زانو درآمده است؟ چه کسی ازپای درآمده است؟ مثلن به خواست آنها دولت سقوط کرده؟ حتی ذره ای به سمت سقوط رفته است؟ به زعم آنها دست از شعارها وحمایتهای تهدیدکننده امنیت جهانی! برداشته است؟ اصلن ذره ای نشان از تغییرموضع حکومت (درگفتاریا کردار) درقبال سیاست جهانی دیده می شود؟

یا به گواه تاریخ این ملت بوده که با کوله باری ازدردورنج، با جسم و جانی خسته و ناتوان وازهراس کوچه های مرگ، بن بست های پی درپی را پشت سرگذاشته و باپای پرهنه همچون یک مغضوب ابدی، ازدل شبی تیره به امید دیدن نوری، به سختی قدم برمی دارد؟ درپس این مبارزه با تروریست و بنیادگرایی و رادیکالیسم برای برقرای امنیت جهانی آیا خشکاندن ریشه های یک ملت نهفته نیست؟ هدف این محرومیت سیاه آیا به سیاهی نشاندن عظمت هشت هزارساله یک تمدن وفرهنگ که شاید بنیانگذار فرهنگ جهانی بوده، نیست؟ اصولن با چه فرمولی ملت را از دولت جداکرده و فشار را به مثلن دولت می‌آورد؟ معیاراین تفکیک چیست؟ سی سال محکومیت یک ملت به هر بلایی، از تحمل سختی های متعلق به قرون وسطی تا شکستن غرورمردمان بی آزار و مظلوم‌نواز، برای تسلیم یک ملت بزرگ نیست؟ سی سال بی ثباتی و بی قراری برای ایرانی چه درمرزهای داخل وچه دربیرون ازآن هرکدام به شکلی و به نوعی برای خردکردن فرهنگ این ملت زیربارفشارهای بی امان مغزو اعصاب و روح و روان طراحی نشده؟ نه با ماندن وهمدردی با مردم ونه با فرارو هجرت ازخاک و فرهنگ، هیچیک نتوانسته ذره ای از احساس آرامش و امنیت، این اولین حق طبیعی یک انسان عایدش کند. سیاستمداران کلفت جهانی آیا این را نمی دانند؟ سخن من اما درین باره بیش ازین جایز نیست که خود اساسن از سیاست آنهم از نوع جهانی نه چیزی می دانم و نه علاقه ای به آن دارم چراکه پایه های سیاست درمنافعی است که برای دستیابی به آن خود را مجاز به انجام هرممنوعی می داند، سخن من درباره آن بخشی است که سه پایه و ستونش درمیان فرهنگو تاریخو تمدن زنگارگرفته است، بازیافتن خود درسیاهی و تندباد خشم و غضب تبهکاران است، نقش ما در بازگشت به اصالت خویش ونگه داشتن ریشه های فرهنگ، تمدن و اخلاقی است که با چنگ و دندان درپی هزاره ها و درقبال وحشیانه ترین هجوم ها و قتل و غارتها همچنان ازهم نپاشیده، با همه گرفتاری ها و با تمام زخم هایی که برپیکراین تاریخ نشسته هنوزامیدی ازگوشه های دلمان می درخشد، بانوان روشن ضمیراین سرزمین اگرباوری از دوست داشتن دروجودشان بجوشد، اگراندک همتی از بیدارانشان خرج شود دیگران نیز برخواهند خواست از بستر نومیدی و مرگ ، از بستر خماری، ازگیج زدنهای صدساله، ازبی مهری زمانه، برای گرفتن دست همدیگر، برای ایستادن درکنارهم، برای رهایی ازکینه تورانیان و پلیدی افراسیاب بدخواه، فقط یک آغوش فاصله است، فقط یک آغوش وگرنه باید منتظرسقوطی عمیقتردرجهانی پوچ و بی محتوا باشیم راهی که اکنون درآن هستیم و گرداب جهانی مارا باخود می برد

داریم به یه ماموریت کاری آنی می ریم نمی‌دونم بتونم به وبلاگستان به موقع سر بزنم یا نه ؟ شما سنگرو حفظ کنید تا بهتون بپیوندم فعلن ...

سلام ... برگشتیم خوشحالم که باز می‌تونم باشما و درکنارتون باشم ...

بیست و هفتم فروردین و ساعت ۲۰:۳۵ به وقت تهرانه تاچندساعته دیگه یکی از نتایج مهم سفرو براتون می‌نویسم ... بای تا های

 

زیرسایه عکس ها

 

زن ایرونی تکه   خُ ...    نه این باشه برا پستای بعدی

 می خوام شمارو یاد تاقچه بندازم ! تو معماری جدید چیزی به این اسم وجود نداره  تاقچه! باغچه! *بُقچه! (آخری برا خنده بود)

تو تهران ساخت خونه آپارتمانی فقط دو دهه اخیر رشد زیادی داشته قبل از اون بیشتر خونه ها ویلایی بوده و هنوزم اثراتشو می بینیم پس تاقچه چیز غریبی نیست، هنوزم حدودن 60 درصد خونه های نیمه شمالی شهر و 20 درصد نیمه جنوبی اون، ویلاییه و یا بقایای خونه های ویلایی به چشم می خوره ... اما تو شهرستانا که بیشترجاها همچنان این پدیده به قوت خود باقی است و صد البته چیز بدی هم نیست فقط باید بعضی وقتا موقع پاشدن از یه لم دادگی راحت، توی اتاق زیرتاقچه، مواظب مغز و ملاج خود باشی  همین! راستی یادم باشه یه روز درباره معماری قدیم و جدید چیزای مهمی دارم که دوست دارم با بچه های این رشته درمیون بذاریم ... حالا

 اگر از کشورای حاشیه خلیج فارس دیدن کرده باشین حتمن عکس های بزرگ از شیوخ حاکم عرب رو در مسیر های منتهی به ساختمون های بلند یا فرودگاهها دیدین، خب این هیچ تعجبی نداره! چون اونا که تو کشورشون کوه و منظره قله و ارتفاعات ندارن، بیچاره ها مجبورن برای نشون دادن عظمت و بزرگی ، به مردم خودشون و عیضن (ایضا) غریبه ها از قاب عکس های چند ده متری و شایدم چند صد متری استفاده کنن! تازه سایه ای که عکس ها میندازن، می تونه آدمو از آفتاب وحشتناک و هوای تفتیده اونجاها نجات بده! مگه نه؟

اما این خاصیت فرهنگی ازکشورهای دوست و برادر! به ما سرایت کرده یا از نظر پیشینه تاریخی اونا از ما تقلید می کنن ؟ به نظر شما کدومش اول بوده ؟ ... امان از دست خاطرات کودکی ! امان !

یاد تاقچه ها، یاد قاب عکس های روی اون، هنوزم شاید خونه هایی تو تهران باشه با فرم اون تاقچه ها وهنوزهم شاید روی اون عکس های بزرگی از پدر (صاحبخانه) ... شما یادتونه؟

اونایی که سنشون کمتره می تونن به شهرستانا برن یا اگه دم دستشون بود به روستایی، دهی، جایی که هنوز معماری نوین و آپارتمانسازی درش نفوذ نکرده یا دیگه ساده ترین حالتش به موزه سربزنن، به گالریهای عکس خلاصه همه می تونیم این قاب عکس های وسط تاقچه یا به دیوار زده مهمترین اتاق یا سالن خونه های ایرانی رو ببینیم و ...

قاب عکس پدر، در خانواده های مستقل و پدربزرگ در خانواده های دسته جمعی، عکسی عمومن با هیبت و بدون لبخند و گاهن خشن و با نگاهی تیز! گویای صاحب ِخانه بودن، صاحب ِزن بودن، صاحب ِوسایلو همه چی بودن، صاحب همه چیزو همه کس اون خونه بودن، داشتن اختیار تصمیم وخواست و اراده همه، کسی بدون اجازه اونبودن، کاری بدون اجازه او نشدن، حرفی بدون میل او نزدن، عشقی بدون خواست او به کام نشدن، ازدواجی بی اراده اوپانگرفتن، مالک وصاحب و فرمانروا و فرمانفرمای هر بود و نبودی ، حتی پشه ها و مگس های خونه و حواشی اون!

اما ازهزاران خانه شاید خانه ای بود بدون این عکس، صاحبش مرده بود؟ نه! چون صاحبان مرده نیز شاید سالها از دیار باقی نیز حکومت جل و جلالانه خود را ادامه می دادن ... پس چه؟ ... نمی دانم

و باز از هزاران خانه شاید عکسی بود اما از تمام اهل خانه و خانوادگی و شایدم با لبخند هرچند سیخ ایستاده و دست ها به خط برش شلوارو دوسوی دامن ها، اهل این خانه چگونه بودند؟ ... نمی دانم

آیا کسی خانه ای با تاقچه ای با قاب عکسی از یک زن با هیبت یا با لبخند دیده است؟

کی ؟ و کجا؟

 

 پ ن  :

چرا زنان ؟

چون انسان برای متمدن شدن (برای تعالی) همه چیز را از راه آموزش و پرورش بدست می آورد و زنان بسترساز تربیت بشرند.

بی جهت نیست که گفته‌اند اگر می خواهید اندازه  تمدن و پیشرفت و اخلاقمندی ملتی را بدانید ، به زنان آن ملت بنگرید

اگر امروز زنان غربی فارغ از جنسیت، در تمام امور کشورشان و در تمام نهادهاو همه سطوح حضوردارند و تصمیم گیر هستندنتیجه مبارزه و اعمال اراده مادرانشان، یعنی زنان بیست سی سال گذشته است

اگر زنان امروز از ابزار و قواعد دمکراتیک و شیوه های بکر استفاده می کنند تا با هرگونه برداشت خطا و امکان ایجاد سلطه مردان و نابرابری احتمالی جنسیتی در ظریفترین مسائل مقابله کنند، بطور قطع نتایج مثبت آن شامل حال دختران و پسرانشان خواهد بود .

اگر آموزش و پرورش نوین متعهد شده تا به فزرندان خویش حس همبستگی، عشق به انسان، میهن‌دوستی، خلاقیت و هزاران حس و اندیشه آرمانی دیگر بیاموزد، از رنج و تلاشی است که زنان و مادران،‌ در تمام لحظه ها برای پرورش و آموزش خود (در آغاز) و طراحی و مهندسی متعادل اجتماع، فرهنگ، اقتصاد و ...  به خود روا داشته اند. 

اخلاقی کردن جامعه یک آرمان است که بدست زنان صورت می گیرد هرچند جامعه بشری هنوز به این مرحله نرسیده اما مرحله فعلی یعنی قانونی کردن جامعه نیز تلاشی است که باز فقط با اراده زنان متعادل، روشنفکر، خستگی‌ناپذیر و آرمانگرا در آرامش و صلح بدست می‌آید.

از گذشته تا کنون عموم زنان ایرانی چه نقشی در تولید عشق و علم و تکنولوژی و ... داشته اند؟ به نظر می رسد که شاید در بسیاری موارد، حتی مصرف کننده خوبی هم نبوده‌اند تولید پیشکش .  اینگونه نیست ؟

وقتی زنی عاصی شود و طغیان کند، هزینه ای سنگین برای زهر توهین و سم اتهام باید پرداخت، چیزی که در صلح نیاموخته ایم با جنگ به سویش می رویم و چه کسی نمی داند که جنگ ویرانگر است و نابود می کند هرچند دراین فرهنگ، ناجوانمردی کم نیست اما جوانمردی هم بسیاراست کاش یاد بگیریم که قبل از سرریزشدنمان و قبل ازلبریز شدن، آستانه تحمل خود را اندازه بگیریم، من با این تیپ ازآدمها فقط می توانم ابراز همدردی کنم همین ... حقیقت چیست؟ نمی دانم  (با اجازه لینک را برداشتم)

 

 *‌

لغت نامه دهخدا

آوا : ب ُ چ َ / چ ِ

نوع لغت : ترکی ، اِ

بوغچه . (فرهنگ نظام ). بقچه . جامه بند که معروف است این لفظ ترکی است . (غیاث ) (از آنندراج ). بسته ای از جامه و جز آن که بستا نیز گویند. (ناظم الاطباء). پارچه ای بشکل مربع یا مستطیل که لباسها در آن نهاده بندند و مجموع آن پارچه و لباسهای در آن را بغچه بسته گویند. (فرهنگ نظام (
مرد باشد که باو تا ندهی صد تنگه
در بغل بغچه نیارد که نهد در بازار

نظام قاری .

 

واژه

 

شبی در شبستان

 

 زن : آقا شما می تونی دور دنیارو در یک روز بگردی ؟

مرد : یک روز ؟!  خانم من می تونم در جیک ثانیه بگردم !

زن : یعنی چی ؟!

مرد : دنیای من تویی اگه اجازه بدی پروانه می شم ! .......  اصلن رکورد می زنم !

زن : خودتو لوس نکن ! لازم نیست زبون بریزی به سوالم جواب بده !

مرد مکث کوتاهی می کنه و می گه : اگه منظورت از گشتن دنیا دبی و لندن و پاریس و لس آنجلس و ملبورن و اینجاهاست خب نه ! اصلن این چه سوالیه خانم ؟ برفرضم وسیله ای درست بشه با سرعت شونصدگیگامتر در ثانیه و تو بتونی دور دنیارو در یه روز بگردی خب که چی ؟ از صبح ساعت 9 راه بیفتی و شب همون ساعت برگردی به جای اول ، چی می فهمی ازین دنیا گردی ؟ جز یه تن خسته و یه ذهن آشفته !  ....... حالا منظور ؟؟؟

زن : دیدی بازم خنگ بازی مردونت نذاشت خوب فکر کنی ؟!!

مرد : ( با تعجبی حماقت بار و سوال گونه زل می زنه به زن )

زن : آره عزیزم باز ذهن کورمردونت نتونست منظور منو بفهمه ! آخه تا کی می خوای اینقد خنگ باقی بمونی آقا ؟!

مرد : ( همچنان خیره فقط آب دهنشو قورت می ده )

زن : ببین عزیزم دنیا فقط اونجاهایی که مثال زدی نیست یا ساخت اون وسیله ای که بتونه ترو به همه جا ببره منظور از دنیا ..............

در همین لحظه برق قطع شد و صدای زن خاموش تاریکی بود و سکوت ، لحظه ای بعد صدایی با لرز گفت منوچهر من می ترسم و ناخودآگاه بطرف مرد رفت

مرد همچنان که اورا به نرمی در آغوش گرفته بود به آرامی گفت : نترس عزیزم ! من پیشتَم

 

 

روستا

یک در دنیا صد در آخرت

خوش به حال اونایی که ولایت دارن ! نیمه اول عید یه سری به اصفهان و مرکز کشور زدیم که خیلی ضربتی شد و نیمه دوم هم به چند تایی از شهرای شمالی رفته بودیم ، به سواد کوه ،‌ قائم شهر ، بابل ، بابلسر ، آمل و ساری ، جاتون خالی خوش گذشت مرکز استقرار ما ( خانواده ) هم منطقه خیلی خوشگلی بود بین قائم شهر و بابل به اسم قراخیل ، یه ویلای نسبتن رمانتیک ، در یه منطقه بکر و منحصر به فرد و در مغز طبیعت جایی که هیچ صدای مزاحمی غیر از صداهای طبیعت وجود نداشت و آرامشی که به اندازه یک سال به آدم انرژی برای ذخیره کردن می ده بی خود نیست که همیشه آرزو داشتم کاش من یک روستایی بودم با تمام ویژگی های اون به اضافه خوبی هایی که از مدرنیته می شه گرفت ، به هر حال خیلی خوش گذشت باور کنید با نوشتن همین چند خط  به قول عربا وصف العیشی است بس دلچسب !

واما بعد .......

از سه استان شمالی ، گیلان و گلستان زیاد رفته بودیم  رشت و بندر انزلی و آستارا و .... همچنین گرگان ، بندر ترکمن ، گنبدکاووس ، بندرگز و ....... اما استان مازندران هیچ وقت اطراق نداشتیم حالا از جنبه ایران شناسی که بگذریم می خوام از دیدگاه ایرانی شناسی یه چیزایی بگم ، مثل همه جای کشورمون در این ظاهرن سه استان هم حس من خوبم اون بده  به شدت وجود داره ، حالا چرا ظاهرن سه استان ؟ چون ریشه همه این مردم از یه زبان و یه گویش و یک پیکره هستش که به مرور زمان و با گسترش جمعیت کناری ساحل ، اختلافات جزیی در گویش ها بوجود اومده یا از نظر تقسیمات منطقه ای تغییراتی درشون ایجاد شده  شاید بی جهت نباشه که تو تهران تمام هم وطنای شمالی بطور کل رشتی اطلاق میشن درحالیکه توی شمال جدای ازینکه استان ها باهم  اختلاف دارن توی خود هر استان هم این اونو قبول نداره اونم این یکی رو مثلن بابلی قائم شهری رو نمی پسنده ساروی آملی رو و بابلسری همشونو ،‌ وقتی خوب دقت می کنی می بینی ریشه این قبول نداشتن و پسند نکردن فقط در سلیقه و حاشیه های زندگیه که عمومن هم از ناحیه خانم هاست !! عجیبه که زنان ایرانی اینقدرعاشق همدیگه هستن !! و می خوان سربه تن هم نباشه بیشتر جاها وقتی به ریشه یابی اختلافات خودمون می پردازیم  دقیقن به زن ایرانی می رسیم  یعنی زن  ایرانی خودش ریشه بسیاری از نابسامانی های این سرزمینه که با همه خوبیها و زیبایی های که در روحش وجود داره اصلن تحمل یه لحظه دیدن هم جنس خودش رو هم نداره ..... راستی چرا ؟ 

زن هرچقدرهم رقابت زنانه داشته باشه باز قابل توجیه نیست اینهمه حسادت ! به زنان غیر ایرانی یه نگاه بندازید ! کدومشون به اندازه زن ایرانی آرایش می کنن ؟ کدومشون اینهمه ازعمرشونو صرف غبطه خوردن به زندگی دیگران یا قضاوت از ظاهر اونا می کنن؟ کدومشون اینقدر از زن دیگه متنفرن ؟ اونا شوهر ندارن ؟ اونا ترس از دست دادن دوست پسر یا شوهر و اغفال عزیزشون از ناحیه زنان دیگرو حس نمی کنن ؟ اونها دوست ندارن مورد توجه قرار بگیرن ؟ نمی خوان در مرکز توجهات همه باشن ؟ ! ............ من نمی دونم مرد ایرانی چه کاری می تونه برای زنان کشورش در این خصوص بکنه اما می دونم که زنان کشور ما به راستی تفاوت های بسیار زیادی با دیگر ملل دارن که هیچ ربطی به مردان کشورمون نداره اینو نگفتم که کوتاهی های بسیاری از مردان ایرانی در درک زنان رو توجیه کنم و اونارو تبرئه اما خداوکیلی بیشتر زنان ایرانی ( نه همه شون ) از یه چیز بزرگی رنج می برن و همیشه درعذابن والا اینهمه ناراحتی و گرفتاری نصیب این سرزمین نمی شد ، زن ایرانی در هر کجای دنیا هم که باشه این خصلت رو با خودش داره و تا کنون هیچ از شواهد و قرائن برنمیاد که در یه جایی داخل یا خارج جمعی از زنان ایرانی در یه مجمع ، گروه ، کنفرانس یا تشکیلاتی بدون دخالت مردا سازمان دهی کنن و به یک کار فرهنگی ، علمی یا اجتماعی موثر بپردازن باور کنید اینو صادقانه دارم می گم هرچند گفتنش خوشایند نیست و باعث رنجش خیلی از خانم ها خواهد شد ولی یک واقعیته که در طول صدها سال درحال تکراره ........  (خوشبخت بودن در محیط خانواده هرچند لازمه اما کافی نیست چون ما درنهایت عضو خانواده بزرگ جهانی هستیم که یه گوشه اون ایرانه پس موضوع رو فراتر از خودتون نگاه کنید ) بهتر نیست احساسات منفی رو کنار بگذاریم و از روی مهر به موضوع نگاه کنیم ؟ شاید راهی پیدا کردیم به کمک هم

اصلن از موضوعی که می خواستم بگم پرت شدم یک در دنیا صد در آخرت ، واقعن می گم خوش به حال دوستانی که توی تهران زندگی می کنن اما ریشه در شهرستان دارن می دونید چرا ؟ چون یک در تهران و صد در ولایت نصیبشون می شه یعنی وقتی که تعطیلات به هواخوری می رن از تمام مواهب منطقه خودشون برخوردارن نه مثل ما وقتی پامونو که از تهران بیرون می ذاریم تابلو معلومه غریبه ایم آقا همینکه قیافه رو می بینن قیمتها دوبرابر که می شه هیچ ، کافیه کلمه ای حرف بزنیم دوباره رقم ها دوبل می شه  البته این تجربه از سالهای قبل بدست اومده و امسال فقط روز اول اینطوری بود چون منم با تمام ریزه توان و هوش و استعداد و قوایی که داشتم  از روز دوم شروع کردم تو هر شهری به صحبت با گویش همونجا ، یاد گرفتن چارتا جمله کاری نداشت اما باور کنید در نتیجه خیلی موثر بود ! .... زبان مادری ! گویش مادری ! ..........  بازم به مادر و زن برگشت ..........  نه ؟

 

خیلی کلی گویی کردم اما شاید یه روزی درمورد زن ایرانی حرفای زیادی بزنیم البته با حضورخودشون و با شنیندن حرفای خودشون در یه جمع از خانم های فرهیخته ، زن ایرانی که می گم از مادر و خواهر و همسر و معشوق و همکارو و و...و  بگیر تا زنان شالیزار ، قالیباف ، کارمند ، کارگر، خانه دار ، معلم ، مهندس ، مدیر، و همه و همه ، نقش و شغلشون مهم نیست زن بودنشون مهمه .......

زن بودن ،‌ یعنی چیزی که باعث تولید عشق و تعادل  و یا همین وضع موجود می شه ، پایه های قانون ، اخلاق و انسانیت هم دقیقن محصول و تولید زنان یک جامعه هست

مژده دهید باغ را

 

صدای پای گل میاد، وا می شه چشم گلدون     ! صبح که در پنجره تون وا می شه      !
ابر بهاری می خونه شعر بلند بارون                  ! خورشید از اون روزنه پیدا می شه     !  
عید تو، عید من، عید همه مبارک                    ! خاطره انگیز میشه باغ لبت              !
مهمونی بهاره، بهارتون مبارک                         ! وقتی گل خنده شکوفا می شه       ! 
                                                  به که چه زیبایی گرم و دل آرایی مثل یه رویایی!
مهمونی بهار تو باغ و باغچه ها به راهه             !دل من دیوونه واسه تو پریشونه           !
تنها گذاشتن گلها تو گلخونه گناهه                  !بیا که دلم ز تو به خدا نمیشه جدا      !
گلهای گلخونمونو به مهمونی بیاریم                  !دل من دیوونه واسه تو پریشونه         !
دلهامونو رو سفره سبز زمین بذاریم                  !بیا که دلم ز تو به خدا نمیشه جدا      !

صدای پای گل میاد، وا می شه چشم گلدون!    آسمون قلب تو آفتابیه                      !  
ابر بهاری می خونه شعر بلند بارون                  !شهر شب از روی تو مهتابیه             !  
عید تو، عید من، عید همه مبارک                    !آسمون قلب تو آفتابیه                     !  
مهمونی بهاره، بهارتون مبارک                        !شهر شب از روی تو مهتابیه             !


دوباره زیر گنبد آبی ترین آسمون            به که چه زیبایی گرم و دل آرایی مثل یه رویایی!
بیدار می شه چشم زمین از خواب سرد خزون    !دل من دیوونه واسه تو پریشونه          !
به شاخه های نیمه جون و خسته زمستون        !بیا که دلم ز تو به خدا نمیشه جدا      !
جون میده دست پرغرور و مهربون بارون             !دل من دیوونه واسه تو پریشونه         !  

صدای پای گل میاد، وا می شه چشم گلدون     !بیا که دلم ز تو به خدا نمیشه جدا      !

ابر بهاری می خونه شعر بلند بارون                  صبح که در پنجره تون وا می شه        !

عید تو، عید من، عید همه مبارک                    !خورشید از اون روزنه پیدا می شه      !  
مهمونی بهاره، بهارتون مبارک                        !خاطره انگیز میشه باغ لبت               !
عید تو، عید من، عید همه مبارک                    وقتی گل خنده شکوفا می شه         !

مهمونی بهاره، بهارتون مبارک              ! به که چه زیبایی گرم و دل آرایی مثل یه رویایی!  
                                                            !
دل من دیوونه واسه تو پریشونه         !  

 

  بهاربا هایده !  هیچ ترانه ای با این شور و حال و ضرب آهنگ که هم فارسی باشه و هم واقعن احساس بهاری بده تا حالا سر ترازین نشنیدم  ..... روحش شاد

اُ این دادای  اصفهوونم که دیگه بی تعریف اِست هرچند یُخدِه غم توی آوای کِلامش موج می زِنِد اما حال و هوای صبحی بهاریه شهری اصفهوونو می ِشددرش حس کرد  ....... اما این ترانه فولکوریک رو بخونید

 

شبهای گلوبندک چه ناتمومه
 همه کنار هم تو قهوه خونه
یه استکان چایی از دست صادق
خستگی کارو از تن می رونه
 گپ زدنای تلخ با کل محمد
از بی وفایی دوره زمونه
آه غم مشتی تو دود سیگار
از اون ته های دل به آسمونه
شهرا می شه آباد با دستای ما
 چه جاده ها می سازیم چه قدرا خونه
 نصیب مون اما از این همه هیچ
 نه خونه ای داریم و نه آشیونه
 غریب و تو غربت دور از ولایت
 شعریه که صادق همش می خونه
واسه زن و فرزند دلا شده تنگ
 از دوری شون پنهون اشکها روونه
 به زیر لب پرسید یکی با حسرت
از ماها چی بعدها می خواد بمونه
جواب دادش یاور کی گفته دنیا
 به کام ما این جور تلخ باید بمونه
این شبای سرد چله بزرگه
با همه یلداییش باز بی دوومه
 شبهای گلوبندک چه ناتمومه
 همه کنار هم تو قهوه خونه
یه استکان چایی از دست صادق
خستگی کار رو از تن می رونه

 

با اینکه ازاین داداش نجفی خواننده متین این ترانه خوشم میاد ، از آوا و لحن و سنگینی تن صداش ولی چه کنم که از خود ترانه و بار معنای خاکستری اون هیچ خوشم نمیاد !!!   می دونید چرا ؟ 

دوتای اولی من نمی دونم کی ساخته شده اما هردوشو من شنیدم ،‌این ترانه هایده رو حتمن گوش کنید . با توجه به دوره های زمانیشون اگه نگاه کنید خیلی چیزا روشن می شه مثلن تو این آخری موقع سرودنش ما نبودیم ....اما دقت کنید ببینید چه پایه هایی گذاشته می شده ؟!!!

 

بهارتون سبز و خرم