سالها دل طلب جام جم از ما میکرد ؟
جام جمشید، جام جهانگیر افسانهای مگر چیزی غیراز قلب به کمال رسیده انسان است؟
آیا مدنا هم میتواند مولانا شود؟ آیا جام جم به تنهایی و فقط با اراده و ریاضت و گوشهگیری و عرفان و ممارست و رنج و کتاب و کتابت و علم قال و علم حال و شوریدگیهای بیامان در خلسههای رقصی با پرواز روح بدست میآید؟
پس بیگانه کیست؟ شمس بیگانهبود .... نه؟ آیا کسی سالها در روان به جهان پیوسته شمس زندگیکرد و او را مرادِ معرفت خود دید و یکباره به بیگانه رسید؟ آیا شما هم گمان میکنید شمس در دایره بیگانه بود؟
اما اساسن اگر بیگانه نباشد من کیستم؟ آیا شمس بیگانه دل من مولانا را شکست؟
پس جام جم از کجا پیدا شد؟ ...... خود داشت ؟ خود از کی داشت؟ کاش مدنا شمسی داشت تا بگوید این جام از آغاز نزد که بود؟
مگر جهان یکپارچه نیست؟ که اگر چنین است پس من و بیگانهاش چگونه باید در میان جام جهاننما بگنجد؟
پ ن :
عرفان با همه قداستهایش و احترامی که من به آن و عرفا قائل هستم نقاط بسیار مبهم و تاریکی دارد که همچون مذهب هیچوقت بطور جدی به نقد کشیده نشده اما نگاهی ریشهای به آن نشان میدهد که اساس آن متشکل از اندیشه و باورهای است که در تعقیب و گریز به بارنشسته، هراس از برون و فرار به درون، اما نه اینجا حوصله پرداختن جدی و کش و قوسهای نقادی دارد و نه من قصد آنرا فقط خواستم نور شمعی را برویش بتابانم تا بعد.
سلام دوست عزیز
شما به بزرگترین وبلاگ جوانان ایران دعوت شده اید.ماآماده برای هرگونه تبادل لینک و....هستیم .
موفق باشید
ابوالفضل قوچانی
http://www.sorkhpush.blogfa.com
چشم دوست عزیز
جالب بود..موفق باشین...خوشحال می شم به وبلاگ من هم یه سر بزنی«من در این خانه به گمنامی نمناک علف نزدیکم»
چهره دخترکی غرق در تفکر
زیبای متفکر!
شاد و دل افروز
پسر یه تار سیبیل هم اینجا نیفتاده که!