پنجهی آفتاب از لای ابرها بیرون زده است.
این یعنی روزنههای امید رخشان میشود و باز این یعنی یافتن نشانهای از کسی که به دنبال هم میگردیم نیمهی گم شده که نه! تمام ِگم شدهی هردویمان است
هرکس برای خود، خودی دارد که در دیگران پیدایش میکند اما نه در هر دیگرانی.
کسی هست که من خودم را در او میبینم و او نیز خودش را در من و این نباید حتمن در چارچوب قراردادی از جنس یکی بده یکی بستان گنجانده شود
این به معنای همزاد نیست یا به اسم همراه نیست یا به نام هرچیز دیگری که با کلمات بیخاصیت معنایش را به خطر بیاندازم نیست این خود من است و من خود او
کسی اینجاست که نجوای نالههایش از خستگی ِراه گوشم را تیز کردهاست و من بوی جانش را از روزها پیش حس میکنم و این یعنی خودم (یکبار دیگر در سنگلاخ گذار از طول عمر) به خودم رسیدهام و این یعنی روزنههای امید رخشان میشود
باری هرآنچه هست آسایش خاطری است که شبها چشم را به آرامش بالین میسپارد و روزها آنرا به خیال دوست.
دوستی میگفت به جای من که اهل وبلاگ نیستم متنی بزن با این فرنام
اندر ستایش سریال هفت میلیاردی صدای سیمان یوزارسیفی :
نه یوسف گم گشته به کنعان باز آمد!
نه عشق پیشین و پسین زلیخا عشق بود!
نه هووی زلیخا، زن بود!
نه یوسف، معجزهگر بیغل و غشی بود!
و نه یعقوب، پیغمبر! (نعوذا با...)
و نه خیلی چیزهای دیگر که گفتنش شرمآور است!
و از همه گستاختر اینکه در دنیا :
نه تنها سیاستمداران که حتی پیامبران نیز تشنهی قدرت بودهاند حال آنکه قبل از رسیدن، خود را شیفتهی خدمت نشان داده! و بعداز آن، به تقسیم قدرت و ثروت بین خویشان و آغاز فساد بر ... همت گماشته اند (آیا براستی چنین بودهاست؟)
همچنین تمام کسانی چون من که از دور صدا و برخی لحظهها ـ به اجبار گذر از مقابل تلویزیون ـ تصویری از آنرا دیدهاند شک ندارم که حتی ارزش مکث یک لحظهای را نیز برایش قائل نشده و به اینهمه بلاهت غبطه خوردهاند!!
اینهم به سفارش آن دوست